متن دلخواه شما
یه روزی یه جایی یه جوری یه کسی یه چیزی صبر داشته باش
یک شنبه 24 اسفند 1398 ساعت 6:52 بعد از ظهر | بازدید : 209 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

سلام .

سلام دوستای خوبم. حالتون خوبه ؟ امیدوارم همیشه شاد باشید وسرحال وسر زنده . 

خیلی از همتون تشکر میکنم که به وبلاگ من سر می زنید . 

لطفا تو بخش نظرات نظر بدهید ، وبلاگ خودتون معرفی کنید .

پیشنهادات وانتقادات خودتون را بذارید تا بتونم با مطالب کامل تر وبهتر در خدمت شما دوستان باشم . 

هر حرف ونظری دارید بدون تعارف بگید ممنون میشم . ( البته فقط در مورد وبلاگ ) .

 

    راستی ..................

اانشا الله به زودی سری جدید مطالب ، داستانها وکلمات کلیدی وشعر و.... در مورد موفقیت در وبلاگ قرار داده خواهد شد . موافقید ؟ ؟؟؟.............                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                ضمنا راجع به هر موضوعی هم که شما دوستای گلم بگید آمادگی داریم مطلب بذاریم      

 

مثل :

1-شعر وشعرا 

2- ترانه های خوانده شده توسط خواننده های ایرانی 

3-زندگینامه خواننده های ایرانی 

4-اشعار راجع به اهل بیت و زندگی نامه اهل بیت 

5-زندگی نامه مداحین ایرانی 

6-اشعار مذهبی 

7-مطالب در موضوع موفقیت ونکات کلیدی ( بر گرفته از مجله موفقیت )


|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
یک شنبه 23 فروردين 1394 ساعت 8:36 بعد از ظهر | بازدید : 436 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور

بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا

اثر میر نخواهم که بماند به جهان

میر خواهم که بماند به جهان در اثرا

هر که را رفت، همی باید رفته شمری

هر که را مرد، همی باید مرده شمرا

********************************************

به حق نالم ز هجر دوست زارا

سحرگاهان چو بر گلبن هزارا

قضا، گر داد من نستاند از تو

ز سوز دل بسوزانم قضا را

چو عارض برفروزی می‌بسوزد

چو من پروانه بر گردت هزارا

نگنجم در لحد، گر زان که لختی

نشینی بر مزارم سوکوارا

جهان این است و چونین بود تا بود

و همچونین بود اینند بارا

به یک گردش به شاهنشاهی آرد

دهد دیهیم و تاج و گوشوارا

توشان زیر زمین فرسوده کردی

زمین داده مر ایشان را زغارا

از آن جان تو لختی خون فسرده

سپرده زیر پای اندر سپارا

*************************************

به نام نیک تو، خواجه، فریفته نشوم

که نام نیک تو دامست و زرق‌مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دامست نانش مر جان را

***************************************

دلا، تا کی همی جویی منی را؟

چه داری دوست هرزه دشمنی را؟

چرا جویی وفا از بی وفایی؟

چه کوبی بیهده سرد آهنی را؟

ایا سوسن بناگوشی ، که داری

به رشک خویشتن هر سوسنی را

یکی زین برزن نا راه برشو

که بر آتش نشانی برزنی را

دل من ارزنی، عشق تو کوهی

چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟

ببخشا، ای پسر، بر من ببخشا

مکش در عشق خیره چون منی را

بیا، اینک نگه کن رودکی را

اگر بی جان روان خواهی تنی را

 **********************************************

گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا

به بوسه نقش‌کنم برگ یاسمین ترا

هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی

هزار سجده برم خاک آن زمین ترا

هزار بوسه دهم بر سخای نامهٔ تو

اگر ببینم بر مهر او نگین ترا

به تیغ هندی گو: دست من جدا بکنند

اگر بگیرم روزی من آستین ترا

اگر چه خامش مردم که شعر باید گفت

زبان من به روی گردد آفرین ترا

******************************************

پوپک دیدم به حوالی سرخس

بانگک بر برده به ابر اندرا

چادرکی دیدم رنگین برو

رنگ بسی گونه بر آن چادرا

ای پرغونه و باژگونه جهان

مانده من از تو به شگفت اندرا

***********************************************

جهانا! چه بینی تو از بچگان

که گه مادری، گاه مادندرا؟

نه پاذیر باید تو را نه ستون

نه دیوار خشت و نه زآهن درا

**********************************

کس فرستاد به سر اندر عیار مرا

که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت

برهاناد ازو ایزد جبار مرا

**************************************

 

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا

باشد گه وصال ببینند روی دوست

تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا

تا اندران میانه، که بینند روی او

تو نیز در میانهٔ ایشان نشینیا

 

 

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب

با صد هزار نزهت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان

گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب

چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد

لشکرش ابر تیره و باد صبا نقیب

نفاط برق روشن و تندرش طبل زن

دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب

آن ابر بین، که گرید چون مرد سوکوار

و آن رعد بین، که نالد چون عاشق کئیب

خورشید را ز ابر دمد روی گاه‌گاه

چو نان حصاریی، که گذر دارد از رقیب

یک چند روزگار، جهان دردمند بود

به شد، که یافت بوی سمن باد را طبیب

باران مشکبوی ببارید نو به نو

وز برگ بر کشید یکی حلهٔ قشیب

کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت

هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

تندر میان دشت همی باد بردمد

برق از میان ابر همی برکشد قضیب

لاله میان کشت بخندد همی ز دور

چون پنجهٔ عروس به حنّا شده خضیب

بلبل همی بخواند در شاخسار بید

سار از درخت سرو مرو را شده مجیب

صلصل به سر و بن بر، با نغمهٔ کهن

بلبل به شاخ گل بر، با لحنک غریب

اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد

کاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب

ساقی گزین و باده و می خور به بانگ زیر

کز کشت سار نالد و از باغ عندلیب

هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب

دیدار خواجه خوب تر، آن مهتر حسیب

شیب تو با فراز وفراز تو با نشیب

فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب

دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی

بارید کان مطرب بودی به فر و زیب

 

گل صدبرگ و مشک و عنبر وسیب

یاسمین سپید و مورد بزیب

این همه یکسره تمام شدست

نزد تو، ای بت ملوک فریب

شب عاشقت لیله‌القدرست

چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب

به حجاب اندرون شود خورشید

گر تو برداری از دو لاله حجیب

وآن زنخدان بسیب ماند راست

اگر از مشک خال دارد سیب

 

با خردومند بی‌وفا بود این بخت

خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت

خود خور و خود ده، کجا نبود پشیمان

هر که بداد وبخورد از آن چه که بلفخت

 

رودکی چنگ بر گرفت و نواخت

باده انداز، کو سرود انداخت

زان عقیقین میی، که هر که بدید

از عقیق گداخته نشناخت

هر دو یک گوهرند، لیک به طبع

این بیفسرد و آن دگر بگداخت

نابسوده دو دست رنگین کرد

ناچشیده به تارک اندر تاخت

 

آن صحن چمن، که از دم دی

گفتی: دم گرگ یا پلنگ است

اکنون ز بهار مانوی طبع

پرنقش و نگار همچو ژنگ است

بر کشتی عمر تکیه کم کن

کاین نیل نشیمن نهنگ است

 

به سرای سپنج مهمان را

دل نهادن همیشگی نه رواست

زیر خاک اندرونت باید خفت

گر چه اکنونت خواب بر دیباست

با کسان بودنت چه سود کند؟

که به گور اندرون شدن تنهاست

یار تو زیر خاک مور و مگس

چشم بگشا، ببین: کنون پیداست

آن که زلفین و گیسویت پیراست

گر چه دینار یا درمش بهاست

چون ترا دید زردگونه شده

سرد گردد دلش، نه نابیناست

امروز به هر حالی بغداد بخاراست

کجا میر خراسانست، پیروزی آنجاست

ساقی، تو بده باده ومطرب تو بزن رود

تا می خورم امروز، که وقت طرب ماست

می هست ودرم هست و بت لاله رخان هست

غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست

این جهان پاک خواب کردار است

آن شناسد که دلش بیدار است

نیکی او به جایگاه بد است

شادی او به جای تیمار است

چه نشینی بدین جهان هموار؟

که همه کار او نه هموار است

کنش او نه خوب و چهرش خوب

زشت کردار و خوب دیدار است

 

زمانه ، پندی آزادوار داد مرا

زمانه، چون نگری، سربه سر همه پندست

به روز نیک کسان، گفت: تا تو غم نخوری

بسا کسا! که به روز تو آرزومندست

زمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاه

کرا زبان نه به بندست پای دربندست

 

 

به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را

چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست

چو پوست روبه ببینی به خان واتگران

بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست

 

مرغ دیدی که بچه زو ببرنند                                                                        چاو چاوان درست چونانست

از چون بر گرفت پرده ز روی                                                                      کروه دندان و پشت چوگانست

 

آخر هر کس از دو بیرون نیست

یا برآوردنی‌ست، یا زدنی‌ست

نه به آخر همه بفرساید؟

هرکه انجام راست فرسدنی‌ست

چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند

انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟

تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

مهر مفگن برین سرای سپنج

کین جهان پاک بازیی نیرنج

نیک او را فسانه واری شو

بد او را کمرت سخت بتنج

پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ

با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ

آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی

داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 22 فروردين 1394 ساعت 9:47 بعد از ظهر | بازدید : 276 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 وای حال میده دختره داره میره عروسی دو تا دستتو صابونی کنی
بزنی به صورتش تا میتونی فرار کنیاااا
آی حال
آآآآآآآی حال میده ه ه ه:)

====================

از یه اسب میپرسن چرا هر کس تورو میبینه سوارت میشه؟
اون اسب جواب نداد. سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت.
میدونید چرا؟؟؟
چون اسبا نمیتونن حرف بزنن.
نه واقعا انتظار داشتین اسبها حرف هم بزنن؟:|

==================== 

یکی از بزرگترین حسرتام مال وقتیه که میرم خونه ی کسی واسش شیرینی خامه ای میبرم !
بعدش تا آخر مهمونی منتظر میشم بلکه یه تیکشو بیاره با چایی بخوریم ولی نمیاره لعنتی !

==================== 

من اولش ، یه گوله نمك یددار بودم بعدش دستو پا در آوردم
گفتم شماهم درجریان باشید !:)

==================== 

یه وقتایی لازمــه از گوشیمون بشنویم “مشترک مورد نظر آدم نمیباشد … لـــطفا قطع کنید”!

==================== 

حالا گاوداری و مرغداری و پرورش اسب و این چیز ها رو خارج شهر میسازن قابل درکه برام !
اما نمی فهمم دیگه چرا دانشگاه ها رو خارج شهر می سازن؟:|

==================== 

امان از دسته اين مانکناي جلويه مغازه هأ امروز دماغ يکيشون و گرفتم بهم گفت مرض داري ؟ نگو صاحب مغازه بود!! :|

==================== 

ﺧﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻭﻥ ﺯﺍﺋﺪﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ..:))

 ====================

یکی هم نداریم برامون یه آب انار بیاره بگه:
عزیزم خسته نباشی انقدر میخندونی :(

====================

قدیما که فتوشاپ نبود آدما چقدر زشت بودن!!
نخند خودتم زشت بودی:|

 ====================

بالاتر از سرعت نور ميدوني چيه ؟
سرعت جمع و جور كردن خونه در مواجهه با مهمان سرزده :))

==================== 

مخاطب خاصم بهم اس داده با این مضمون:
"جل الخالق! قدرت خدا رو ببین! قورباغه داره اس ام اس میخونه!!"
نه شما بگین اینم مخاطب خاصه که من دارم آیا؟!

==================== 

از فرشید امین عزیز که اهنگ بعد از نسترن رو خونده خواهش میکنیم اهنگ قبل از نسترن رو هم بخونه که ما کلا در جریان باشیم...

==================== 

آیا میدانید : یک اتاق مرتب نشانه ای از کامــپیوتر خــراب یا اینترنتی قطع شده میباشد !

 ====================

“باز منو کاشتی رفتی” چیست ؟
اعتراض نهال به باغبان وظیفه نشناس !

==================== 

امروز صبح كه از خواب بيدار شدم اولين سوالي كه برام پيش اومد اين بود كه من كجام؟!!!
يه كم كه دقت كردم فهميدم مامانم اتاقم رو تميز كرده

==================== 

یه ﺳﻮﺍلی ﺫﻫﻦ ﻣﻨﻮ ﺩﺭﮔﯿﺮﮐﺮﺩﻩ !
ﺍﯾﻦ ﺁﺗﺸﻨﺸﺎﻥ های ﻣﺤﺘﺮﻡ ،
ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﺒﻘﻪ ﯼ ﺍﻭﻝ ﻧﻤﯽ ﺷﯿﻨﻦ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﺑﺮﻥ
ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ
ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﺸﻦ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎ ﺳﺮ ﺑﺨﻮﺭﻥ ﺑﯿﺎﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ؟ :|

==================== 

لباسها در آب کوتاه میشوند و برنجها دراز.
در درازای زندگی لباس باش ودرپهنای آن برنج
و اگر عمق این پیام را نفهمیدی
بدان که تنها نیستی، چون منم نفهميدم! :)

 ====================

کاش الآن کنارم بودیو واسم لالایی میخوندی
منم با لگد میزدم بهت میگفت گمشو مگه من بچه م ؟! جمع کن این لوس بازیا رو :خخخخ

==================== 

یه سوال
یعنی این نوشابه کوچولوها بی خانواده محسوب میشن؟!

==================== 

یه عمه دارم، خدایش خیلی آدم خوبیه، خداوکیلی حقش بود که خالم باشه!:|


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 20 فروردين 1394 ساعت 10:15 بعد از ظهر | بازدید : 245 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )
اللهم عجل لولیک الفرج

روزی هزار بار دلت را شکستم 

بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
*******************

شاید این جمعه بیاید شاید .....پرده از چهره گشاید شاید ..................

به امید ظهور همه دستها را به آسمان بلند کرده و زمزمه می کنیم
(( اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه


فی هذه الساعه

وفی کل ساعه ولیا و حافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا 


حتی تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فیها طویلا

برحمتک الواسعه یاارحم الراحمین ))

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 20 فروردين 1394 ساعت 10:0 بعد از ظهر | بازدید : 360 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )
 
 

ابو عبدالله جعفر بن محمد الرودکی نسبت او یعنی رودکی  در انتساب به رودک از توابع سمرقند است . محل تولدش روستا ی پنج رودک سکرقند بوده است تاریخ تولد رودکی معلوم نیست ولی بنا بر قراین احتمال داده میشود در اواسط قرن سوم  متواد شده باشد .

زبان مردم سمرقند در آن هنگام فارسی بوده و تفاوت چندانی با فارسی دری خراسان نداشته و در سرتاسر ماوراء النهر گستردگی استفاده از آن بوه است

خانواده رودکی در سمرقند در تنگدستی میزیستند

از خر و پالیک انجای رسیدم که می           موزه چینی میخواهم و اسب تازی

او در هنگام جوانی خود را از قید زن و فرزند دور میدانست و در قصیده دندانیه به این نکته اشاره ای دارد  . در آغاز جوانی به دستگاه سامانیان در بخاره پیوست و تا سالهای پیری در آن شهر زندگی میک رده است

رودکی در طی سالهای زندگی خود سفرهای متعددی به نواحی مختلف خراسان داشته ایت و میتوان گفت علاوهه بر شهر های سمرقند و بخارا ، سفرهایی به هرات ، سرخس ، نیشابور  و دیگر شر های خراسان داشته است

 

جهان بینی رودکی

اندک بودن اشعار بازمانده از رودکی و عدم آگهی ما نسبت به زمان دقیق سرودن بخش عمده انها این مجال را نمیدهد که به طور قاطع بتوان در مورد جهان بینی رودکی سخن گفت ولی آنچه از سروده های شاعر بر می آید  آن است که روزگار جوانی را به نشاط و شادکامی گذرانده و قصیده دندانیه یعنی برجسته ترین حسب حالی که از رودکی بر جای گذارده ، گویای روزگار خوب و خوش شاعر است .

از جمله مسائلی که هموراه توجه رودکی را به سوی خود جلی کرده است ، مساله مرگ و حیات است و شاید تعداد قابل توجه مراثی شاعر به نسبت کمی اشعار بازمانده از او گویای نظر وی به حضور همیشگی مرگ در حیات انسانی و واقعیت فناپذیری انسان است و همین امر سبب بروز نوعی گرایش خام عرفانی در اندیشه های رودکی شده است

دوران پیری و کهولت سن:

نشانه های در اشعار رودکی حکایت از پیری ناخوش و ناگوار او دارد اگر چه بسیاری از شاعران اشعاری در گلایه از پیری دارند و این حالت در میان سرایندگان معاصر رودکی نیز بسیار است ام گلایه های رودکی هموراه با سوزی از حرمان نومیدی است

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور              به خدمت آمد نیکو سگال و نیک اندیش

پسندیده باشد مر خواجه را پس از ده سال             که باز گردد پیرو پیاده و درویش

                      

بسا که مست در این خانه بودم و شادان              چنان که جاه من افزون بد از امیر و ملوک

کنون همانم و خانه همان و شهر همان               مرا نگویی کز چه شده است شادی سکوت

                      

رودکی در اوخر عمر به شهر و دیار خود بازگشته و از انتساب به دستگاه سامانیان محرو مانده و در همین حال گرفتارسختیها و مشقتهای بسیار شده است . مساله دور شدن رودکی از محیط دربار سامانی ف بی تردید مدتی پس از سال  312 - 321 هجری - اتفاق افتاده باشد زیرا در همین سال است که قصیده مادرمی را به امر امیر سامانی سروده است

 

وفات

قطعی ترین تاریخی مرگی که برای رودکی ذکر شده است  320 - 329 هجری -  است . مدفن رودکی از قول ابوسعید ادریسی  در پشت بوستان پنج رودک است و مردم ان را زیارت می کنند در هزاره رودکی مرقد و مجسمه یاد بود در همانجایی که ادریسی نشان داده بود  برای او ساختند

 

نابینایی

مشهور ان است که رودکی از بینایی محروم بوده است  دراین میان دو نظر از جانب پژوهشگران مطرح شده است یکی نظر آن است که رودکی احتمالا کور مادر زاد بوده است و نظر دیگر آن است که رودکی در اوخر عمر نابینا شده است و این عمر شاید به خاطر آشوب بخارا و قتل عام شیعیان انجا بوده است و رودکی غضوب و مطرود گردیده و پس از شکنجه و آزار در گذشته و یا به قتل رسیده است و یا چنانچه در بعضی منابع آمده بر چشمانش میل کشیدند .

رودکی احتمال قرین به یقین کور بوده است ولی این کوری نمی تواند مادر زادی بوده باشد و شاید شاعر در بخش اعظمی از عمر خود با ضعف بینایی روبرو بوده و در اواخر عمر نابینا شده و شهرت نابینایی او در منابع پس از وی و اثار متاخران به همین سبب بوده سات

در موضوع احتمال کور کردن رودکی به واسطه تشیع او و یا میل کشیدن به چشم وی نیز حدسهایی است که نه تنها رد کننده مطلب بالا نیست بلکه تایید کننده بخشی از این نظر است که رودکی در سالهایی دراز از عمر خود از نعمت بینایی بر خوردار بوده است

 

مضامین شعر رودکی

مضامین شعر رودکی در حقیقت همان مضامین رایج در عصر سامانی است با ویژگی های خاص که متعلق به سروده های رودکی است

مدح مهمترین مضمون در اشعار رودکی بوده است . بی تردید نخستین شکل کامل و مشخص قصاید ستایشی از آن رودکی است و شاعران پس از رودکی به استادی او در سرودن مدح اعتراف داشتند .

رودکی در میان امرای سامانی بیشتر به ستایش امیر نصر بن احمد میپرداخته ولی در عین حال امیران و سایر بزرگان دستگاه او هم ستوده است .

ویژگی مدایح رودکی ، سادگی تعبیر و عدم اغراق زیاد و گرایش به مایه هایی از واقعیت در ستایش است

من آنچه مدح تو گویم درست باشد و راست                مرا به کار نیاید سریشم و کیلا

مادرمی در ستایش ابو جعفر مشهور ترین سروده ستایشی رودکی است .

مضامین غزلی ، یکی دیگر از معانی شعر رودکی است . تغزل های رودکی لطیف و برخوردار از سادگی و در عین حال ایجاز است . نکته قابل توجه آن است که رودکی در بعضی از تغزل های خود رگه هایی از جهان بینی خود را گنجانده است

توصیف نیز از جمله مهمترین مضامین شعر رودکی است

مضامین خمری نیز در شعر رودکی جایگاه خاصی دارند . قصیده مادرمی از جمله برجسته ترین خمریات فارسی است

تعداد نسبی مراثی رودکی کاملا مشهود است که وی به شعر رثاء یا مرثیه علاقه خاصی داشته . این که شاعر به درگذشتگان و نیکیاد انان میپردازد .گویای حضور عاطفی صادق در وجود اوست . گفته میشود رودکی اولین شخصی است که اشعاری در مرثیه اشخاص از او باقی است .

هجو ، زهد و پند از مضامین دیگر شعر رودکی میباشد

 

قالبهای شعری رودکی :

رودکی در میان قالبهای شعری بیش از همه به قصیده توجه داشته است . از قصائد باقی مانده رودکی و خصوصا از طولانی ترین آنها یعنی مادرمی معلوم میگردد که رودکی ساختار قصیده را به کاملترین شکل سنتی خود رسانده است . عمده مضامینی که رودکی در قصاید خود استفاده میکرده عبارتند از : وصف طبیعت ، مدح ، مضامین خمری و تغزلی ، حسب حال و مرثیه

رودکی نخستین شاعری است که رباعیات ار او دیده میشود ولی چنان که پیداست در سروده های شاعران همعصر رودکی نیز رباعیهایی دیده میشود

مثنوی از دیگر قالبهای است که به سبب قدمتی که دارد نمونه هایش را میتوان در شعر رودکی مشاهده کرد. این قالب رایج ترین قالب شعری در زمان سامانی است از مثنوی های رودکی ، یکی کلیله و دمنه منظوم و دیگری سندباد نامه و آفتاب نامه است

غزل نیز یکی دیگر از قالبهای شعری به کار رفته توسط رودکی میباشد . یکی از ویژگی های غزل در سروده های رودکی ، موسیقی قوی و غنی انهاست چنان که گویی شاعر آن را برای ترنم با آوای ساز می سروده است

 

موسیقی و رودکی

در تذکره‌ها آمده رودکی چنگ نواز بوده‌است.می‌گویند توان و چیرگی رودکی در شعر و موسیقی به اندازه‌ای بوده‌است که نیروی افسونگری شعر و نوازندگی وی در ابونصر سامانی چنان تأثیر گذاشت که وی پس از شنیدن شعر «بوی جوی مولیان» بدون کفش، هرات را به مقصد بخارا ترک کرد. این داستان که در کتاب چهارمقاله از نظامی عروضی آمده‌است بر این قرار است که امیرنصر سامانی (یا امیری دیگر) از بخارا به هرات می‌رود و دلبستهٔ هوای هرات می‌گردد.بازگشت به بخارا را چنان فصل به فصل عقب می‌اندازد که مدت چهارسال او و ملازمانش در هرات می‌مانند.لشگریانش که دلتنگ بخارا شده بودند به رودکی که در آن زمان نزد امیرمحتشم و مقبول القول بود روی آورده و به او گفتند اگر هنری بورزد و شاه را به بازگشت به بخارا ترغیب کند پنجاه هزار درم به او پاداش می‌دهند. رودکی نیز می‌دانست در این هوای لطیف نثر کارگر نیست و باید چیزی بسراید و بنوازد که از هوای هری لطیف تر بنماید.از این رو قصیده‌ای می‌سراید و هنگامی که امیر سامانی صبوحی کرده بود، چنگ نواخته و آن تصنیف را با آواز می‌خواند. و امیر چنان تحت تاثیر قرار می‌گیردکه بدون آنکه کفش را در پایش کند سوار بر اسب می‌شود و مستقیم به سوی بخارا می‌تازد.و نقل است که کفش‌هایش را تا دو فرسنگ دنبال او می‌بردند.و رودکی پنجاه هزار درم از لشگریان می‌گیرد آن قصیده اینگونه‌است:

 

بوی جوی مولیان آید                      همی  یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درُشتی‌های او             زیرپایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست        خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا، شاد باش و دیر زی           میر زی تو شادمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان         سرو سوی بوستان آید همی

میر ماه ست و بخارا آسمان             ماه سوی آسمان آید همی

میر سروست و بخارا بوستان          سرو سوب بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی              گر به گنج اندر اید همی

 

او برای سروده‌های آهنگین خود یک راوی داشته که نامش احتمالا مج یا ماج که اشعار رودکی را با صدای خوش می‌خوانده‌است. خود رودکی در شعر خود از او بنام مج یاد می‌کند. اما فرهنگ انجمن آرای ناصری نام اورا ماج ثبت کرده‌است

 

 

آثار رودکی :

رودکی با وجود تقدم نسبت به شاعران بزرگ ایران زمین از پرکارترین‌ها نیز بشمار می‌رود.ابیات او در گزارش‌های رشیدی سمرقندی ، جامی در بهارستان ، نجاتی و شیخ منینی و مولفان «حبیب السیر» و «زینت المجالس» و مفتاح التواریخ در همه و همه تعداد ابیات رودکی بیش از یک میلیون محاسبه کرده‌اند که آمار ارائه شده اندکی در شمار با هم متفاوت است.

 

کلیله و دمنه

مهم‌ترین اثر او کلیله و دمنه منظوم است. جز آن سه مثنوی از او به ما رسیده و از بقیه اشعارش جز اندکی نمانده‌است.کلیله و دمنه در اصل کتابی ست هندی که در دورهٔ ساسانیان به دستور بزرگمهر و به وسیله برزویه طبیب به پارسی میانه ترجمه شد.و داستانیست رمز آمیز از زبان حیوانات.روزبه دادویه مشهور به ابن مقفع پس از اسلام آن را به عربی برگرداند  و همان اثر ابن مقفع یا متن پهلوی بتوسط رودکی به شعر فارسی در آمد. نصرالله منشی از معاصران بهرامشاه غزنوی نیز در سدهٔ ششم ترجمهٔ ابن مقفع را به نثر پارسی کشید.داستان منظوم شدن کلیله و دمنه به توسط رودکی در شاهنامه نیز منقول است.شیخ بهایی در کتاب کشکول خود آورده‌است که منظومهٔ کلیله و دمنهٔ رودکی مشتمل بر دوازده هزار بیت بوده‌است.اینک نمونه‌ای از ابیات باقیمانده از منظومهٔ کلیله و دمنهٔ رودکی:

 

دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست         با نهیب و سهم این آوای کیست؟

دمنه گفت اورا:جز این آوا دگر             کار تو نه هست و سهمی بیشتر

آب هرچه بیشتر نیرو کند                  بند ورغ سست بوده بفگند

دل گسسته داری از بانگ بلند             رنجکی باشدت و آواز بلند

 

سندبادنامه

از دیگر آثار رودکی می‌توان به سندبادنامه اشاره نمود.اثر سندبادنامه هم از اصلی هندی بوده که از عصر ساسانیان به ایران شده و از ایران به ادبیات عرب و اروپا راه یافته‌است.سندبادنامه در دوره سامانیان به فرمان نوح بن نصر سامانی به فارسی ترجمه گشت.هم اکنون تنها یک سندبادنامه دردست داریم که تهذیب کاتب سمرقندی می‌باشد و اصل آن نوشتهٔ ابوالفوارس قنازری ست.مطابق پژوهش‌های پاول هرن شرق شناس مشهور آلمانی مربوط به سندبادنامهٔ رودکی است :

 

آن گرنج و آن شکر برداشت پاک          وندر آن دستار آن زن بست خاک

آن زن از دکان فرود آمد چو باد            پس فلرزنگش بدست اندر نهاد

تا به خانه برد زن را با دلام               شادمانه زن نشست و شادکام

 

اشعار غنایی

عمدهٔ اشعار غنایی رودکی را غزل‌ها و رباعی‌های وی تشکیل می‌دهند.این اشعار که برپایهٔ دم غنیمت شمری و خوشی و گذران زندگی و معاشقه استوار است شباهت زیادی با اشعار هوراس و آناکرئون و ابونواس دارد و در حقیقت تجدیدگر راهی ست که از اپیکور آغاز شده در ایران به رودکی رسیده و از همین راه به دست خیام و حافظ سپرده شده است[۱۴].خمریات او بسیار شبیه به خمریات ابونواس است.در این گونه خمریات و نیز در اوصاف طبیعت و زیبایی‌های جهان او بسیار موفق عمل نموده که این موفقیت را در تاثیر بر متاخرین می‌توان جست.علت اصلی موفقیتش را می‌توان در ذوق بالا در تصویرسازی و تشبیهات دقیق و لطیف دانست.همین تشبیهات و جلوه‌های رنگارنگ و گوناگون طبیعت در شعر رودکی راه را برای شاعرانی مانند منوچهری دامغانی در وصف طبیعت گشود.یک مورد از خمریات معروف رودکی بدین قرار است:

 

بیار آن می‌که پنداری روان یاقوت نابستی       و یا چون برکشیده ابر پیش آفتابستی

سحابستی قدح گویی و می‌قطرهٔ سحابستی        طرب گویی که اندر دل دعای مستجابستی

اگر می‌نیستی یکسر همه دل‌ها خرابستی          اگر در کالبد جان را ندیدستی شرابستی.

 

مدایح

اولین مدیحه در پارسی ظاهرا در سیستان بوسیله محمدوصیف سگزی و بسام کرد سروده شد.که در مدح یعقوب لیث بود رودکی نیز مانند غالب شعرا شاعری درباری بود و درمدح و تکریم شاهان و فضلا بیت می‌سرود.مدایح او غالبا بصورت قصیده اند.گاهی تنها در پایان قصیده چند بیت در مدح کسی نیز گفته و اضافه می‌شود و گاهی نیز قصاید بلند بالایی در مدح بزرگان در اشعار او دیده می‌شود.مهمترین و معروفترین مدیحهٔ او در مدح ابوجعفر احمد بن محمد امیر سیستان است و با این مطلع آغاز می‌شود ((مادر می‌را بکرد باید قربان/بچهٔ اورا گرفت و کرد به دندان).او بجز مدایح مراثی و هجویاتی نیز دارد که البته تعدادشان چندان زیاد نیست.او در مدح بسیار میانه رو بوده و اثری از تملق و چاپلوسی در مدحیاتش نمی‌توان یافت. از مراثی معروف او نیز دو مورد که برای شهید بلخی و خواجه مرادی سروده شده‌است شهرت دارد

در شعر رودکی پند و اندرز و سخنان حکیمانه نیز به وفور یافت می‌شود که همین گونه در شعر کسایی مروزی و فردوسی و ناصرخسرو نیز آمده‌است.بیشتر پند و اندرزهای رودکی اخلاقی و درباب هوشیاری و هشدار است که خواننده را به پندگیری و عبرت آموزی از جهان وا می‌دارد:

 

زمانه پندی آزادوار داد مرا                          زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

به روز نیک کسان گفت تا که غم نخوری         بسا کسا که به روز تو آرزومند است

زمانه گفت مرا:خشم خویش دار نگاه              کرا زبان نه به بند است پای دربند است

********************************************************************************

 هنر رودکی این است که چون موسیقی را خوب می شناخته وچنگ می نواخته لذا سرایش شعر را ترکیبی ازشعر وموسیقی برای خواندن ونواختن توام نمود و وزن کلمات شعرش را  با دستگاههای موسیقی هماهنگ نمود .

 


 

رودکی، پدر شعر پارسی

 

رودکی از شاعران عصر سامانیان است. الحق او  پدر و طلایه  شعرپارسی است.  در آن روزگار هنوز شاعران بزرگی چون فردوسی، نظامی، سنایی، عطار، مولانا ، سعدی، حافط ، جامی  ظهور نکردند.  از طرفی کار رودکی بسی سخت و دشوار بوده  چون سرایش شعر در قرون آغازین بوده و سبک و سیاقی برای الهام گرفتن و اقتباس نمودن اساسا وجود نداشته است.

هنر رودکی این است که چون موسیقی را خوب می شناخته وچنگ می نواخته لذا سرایش شعر را ترکیبی از شعر و موسیقی برای خواندن و نواختن توام نمود و وزن کلمات شعرش را با دستگاههای موسیقی  هماهنگ نمود  و  سبک های شعری و مفاهیم و مضامین قالب های آن هنوز در ابتدای راه بودند. رودکی در عصر کودکی  موفق به فراگرفتن قرآن شد، لذا با شیوه آیات قرآنی آشنا بود و او نیز همانند بسیاری از شاعران بزرگ که بعدها ظهور نمودند از وقایع  روزگار عصر خویش مثاثر شده بود.

رودکی  در روزگارجوانی خویش بخوبی به اعجاز قدرت کلمات که در شعر بوده ، واقف شده و گاه از این فرصت ها بسیارمطلوب و مناسب استفاده نموده ، حضور در دربار امیران  سامانی، امیر سامانی از بخارا به هرات آمده و مدت مدیدی  شاید حدود چهارسال رحل اقامت در آنجا افکنده بوده و تمام اطرافیان ملول و خسته از اقامت طولانی خودشان که در رکاب شاه سامانی بودند ، به دنبال تدبیر وترفتد بودند ، که با لطایف حیل اسباب رفتن امیر را  از هرات به بخارا سبب شوند ، که موفق نشدند و همگی به قدرت شعر رودکی  و معجزه کلام  او  واقف بودند، از او درخواست می کنند که تلاش کند ، تا امیر سامانی راضی به بازگشت شود و هرات را رها کند، رهسپار یار و دیار در  بخارا شود، و رودکی در نهایت استادی  وظرافت به سرایش  قصیده  مشهورش می پردازد ، که هنوز  پس از قرنها طراوت وتازگی را حفظ  نموده واین شعر رودکی سبب شده تا امیر سامانی از سحر کلام رودکی انچنان به وجد و نشاط  شور و شوق آید، عنان اختیار از کف دهد، و به یکباره سوار بر اسب بدون کفش شده با همراهان عازم بازگشت  از هرات به سوی بخارا شود!

این واقعه که تحسین همگان را از اعجاز کلام رودکی  سبب می شود که اطرافیان امیر سامانی  به عظمت شعر رودکی ومقام ومنزلت او بیشتر از گذشته واقف شوند و به پاس این قصیده بس زیبا  و جاودانه  که امیر، ترک هرات کرده و به سوی مقر حکومتی در بخارا روانه شود. سبب شد تا ثروت ، انعام و جوایز وپاداش فراوانی به او  اهداء کنند، و با احترام از او در آن ایام یاد کنند .

هنر شاعران  بزرگ به راستی این است که پیام خود را به  نحوی شایسته و خاص  به مخاطب القاء کنند ،شعر نیروی خارق العاده ای دارد که می تواند هر گره را بازکند و هر بی رمقی را جان و حیات بخشد ،البته نه هر شعری...

بوی جوی مولیان آیدهمی   /     یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی های او  /    زیرپایم پرنیان آید همی

آب جیحون با همه پهناوری   /    خنگ ما را تا میان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان /   سرو سوی بوستان آید همی

بهرحال ، آن ایام  خوش  روزگار رودکی  نیز سپری شد، روزگار گاه سر سازگاری و گاه سر ناسازگاری با او داشته،  شهرت و مکنت ،  نزد دربار سامانیان،  گرچه فرصت های زیادی برای  رودکی به ارمغان داشت، اما  این دوران چندان نپایید ، و با خلع امیر سامانی او نیز طرد گردید ، و روزگار پیری  و سالخوردگی، حاصلی جز  افسوس  ،افسردگی، یاس، نوامیدی و سختی ایام سودی  نداشته ، و این شاعر توانمند که در جوانی با سرایش شعر و نواختن چنگ روح آدمیان را نوازشگر بوده،   در دوران آخر عمرش، روزگار چندان  روی خوشی  با او نداشته و زمانه نوازشگر این نغمه خوان پارسی گو نبوده، دچار بی مهری زمانه شد.

تصویر سازی یا صور خیال در اشعار رودکی، چنان قوی است، بخصوص در مراسم شاهان سامانی که خود بایست شاهد عینی صحنه ها بوده باشد، که چنین تصویری ارائه می دهد، و بسیار بعید است در آن دوران او نابینا بوده، و این قول را که اواخر عمر نابینا گشته ، بیشتر قوت می دهد.

نقل شده ، که کوری او در کودکی توسط  روزگارصورت نگرفته ،بلکه درسن پیری ، درد مندی،  توسط  ابنای روزگار صورت گرفته که حاصلی جز درد و دردمندی برایش نداشته است.  پیری  و درد مندی خود رنج وانتقامی ، است که روزگار غدار  از آدمیان می گیرد،  و پدر شعر پارسی سرانجام  در ناتوانی ،سختی، عسرت، ضجرت ومشقت  ترک جهان نمود.

اختصاصات شعری رودکی

سبک شعری ، او سبک خراسانی است ، سبک خراسانی از قرن سوم شروع و تا قرن ششم ادامه داشته، شاعران پیرو سبک خراسانی عبارتند: فرخی، عنصری، منوچهری، فردوسی، ناصر خسرو، سنایی، سعد سلمان؛ که در منطقه بزرگ خراسان و قومس  ناحیه شاهرود  دامغان و سمنان امروزی بوده.

اشعارش ساده و روان  و آهنگ کلمات وجملات سنگین وگاه روش پند و موعظه نیز به خود می گیرد:

ای، آنکه غمگنی و سزاواری/ وندر نهان سرشک همی‌باری 

رفت، آنکه رفت، و آمد، آنکه آمد/ بود، آنچه بود، خیره چه غم داری؟

یکی از اقدامات مهم او به نظم آوردن کلیله و دمنه بود ، شایان ذکر است کتاب کلیله ودمنه در اصل به زبان سانسکریت بوده ، که موضوع داستانهایی از زبان حیوانات نقل شده و کلیه ودمنه ،  نام دو شغال است. این کتاب از سانسکریت، به زبان پهلوی ، و سپس به عربی و سرانجام به پارسی در آمده، و رودکی آنرا به شعرساخته و پرداخته،اما !  افسوس صد افسوس که بخش های متعددی از این منظومه شعر ی عملا  از بین رفته است.

رودکی ابیات و اشعارش را در قالبهای: قصیده ، غزل، رباعی، مثنوی، قطعه  سروده بوده  و گویند بیش از یک میلیون بیت  شعر سروده،  که آنان نیز اکثرا از بین رفته است گویی روزگار جفا پیشه  نامهری فراوان در محو آثار ادبی ابیات و اشعارش نموده است .

گرچه اشعار رودکی در برخی ابیات روحیه  شاد و در وصف طبیعت و شادی ایام است. اما!  تاسف و اندوه و فراق دوستان در شعر او بسیار اثرگذار و قابل بررسی است .

هیچ شادی نیست اندر این جهان /  برتر از دیدار روی دوستان

هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر  / از فراق دوستان پر هنر

در وصف علم و دانش نیز ارزش و احترام قائل است، می گوید:

مردمان بخرد اندر هر زمان   / راز دانش را به هر گونه زبان

گرد کردند و گرامی داشتند  / تا به سنگ اندر همی بنگاشتند

در پند اینکه  در سختی ها بایست صبر نمود تا سرانجام اسباب گشایش ایجاد شود با نگاه شاعران و بس ارزشمند گفته:

کار چون بسته شود بگشایدا    /  وز پس هر غم طرب افزایدا

در شعر اشاره به واژه« یخچه »می نماید  که به نظر همان تکرگ یا برف  را می گوید:

یخچه می‌بارید از ابر سیاه /چون ستاره بر زمین از آسمان

در بیان سلامت تن آدمیان نیز در قالب شعر گفته :

گر خوری از خوردن افزایدت رنج   /   ور دمی مینو فراز آوردت و گنج

در بیان خدا پرستی نیز می گوید:

بیا، دل و جان را به خداوند سپاریم/ اندوه درم و غم دینار نداریم

در یاد و تکریم ابوالفضل بیهقی صاحب تاریخ بیقی نیز در شعرش چنین یاد می کند:

یک صف میران و بلعمی بنشسته/ یک صف حران و پیر صالح دهقان

تصویر ساری یا صور خیال  در اشعار رودکی چنان قوی است. بخصوص در مراسم شاهان سامانی که خود، بایست  شاهد عینی صحنه ها بوده باشد ،که چنین تصویری ارائه می دهد،  و بسیار  بعید است ، در آن دوران او نابینا بوده و  این قول را  که اواخر عمر نابینا گشته  بیشتر قوت  می دهد.

خسرو بر تخت پیشگاه نشسته/شاه ملوک جهان، امیر خراسان

ترک هزاران به پای پیش صف اندر/هر یک چون ماه بر دو هفته درفشان

هر یک بر سر بساک مورد نهاده روش/ می سرخ و زلف و جعدش ریحان

رودکی در مجلس امیر سامانی و سران و بزرگان قوم و لشکری و کشوری خودش حضور دارد و خود با چشمانش شاهد مناظره است، بعید است که آن زمان نابینا بوده و فردی دیگر  برای او نقل قول نموده باشد!

مجلس باید بساخته، مکانها / ز گل و از یاسمین و خیری الوان

نعمت فردوس گستریده ز هر سو/ساخته کاری که کس نسازد چونان

جامهء زرین و فرش‌های نو/ آیین شهره ریاحین و تخت‌های فراوان

زبان و ادبیات پارسی حاصل تفکر  و  تلاش  شاعران و نویسندگان بزرگ در گذرگاه عمر طولانی خویش بوده  این  میرات  کهن  را  که  به  امانت  به  ما سپرده  شده  با  خواندن  و  مطالعه  و  درست  نگارش  نمودن  بیشتر  از  گذشته  ارج  نهیم .

******************************************************************************

شـاد زی بـا سـیاه چـشـمان شاد (رودکی)

 

اشعار زیبا, شعر رودکی, رودکی سمرقندی

شـاد زی بـا سـیاه چـشـمان شاد       که جهان نیست جز فسانه و باد

 

ز  آمـــده  شـــادمـان  بــبایـــد بود         وز گــذشــتـه نــکــرد بایــــد یــاد

 

مــن و آن جـعــد مــوی غالیـه بوی        مـن و  آن مــاه روی حــور نــــژاد

 

یک بخت آنکسی که بداد و بخورد       شــوربـخــت آنکه او نخورد و نداد

 

بــاد و ابرست ایــن جهان افسوس      بــــاده پیـــش آر هـــرچـه بـاداباد

 

شــاد بودسـت ازیـن جـهان هـرگز        هیــچ کس تـا ازو تو باشی شـاد

 

داد دیــدسـت ازو بـه هیـچ سـبب      هیــچ  فـــرزانـــه تـا تـو بیـنی داد

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 20 فروردين 1394 ساعت 7:32 بعد از ظهر | بازدید : 263 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

شعر در ایران پیش از اسلام

 

اشاره :

  1. شاید تا قبل از قرن نوزدهم در سراسر جهان یکی از ذاتیات شعر موزون بودن و آهنگین بودن آن بود دیدگاهی که تا هم اکنون نیز به رغم تغییر بسیار در ذائقه ادبی انسان مدرن کماکان اهمیت خود را مخصوصا در ادبیات فارسی و عربی حفظ کرده است . هنوز هم برای ما شعری ویژگی های حرفه ای تری دارد که وزن عروضی داشته باشد .
  2. عروض علمی است که درباره اوزان و بحور اشعار و میزان منظوم بودن سخن بحث می کند . عروض بر وزن فعول در حقیقت اسم مفعول به معنای " معروض علیه" است یعنی آنچه شعر به آن عرضه می شود  تا موزون و ناموزون بودن آن باز شناخته شود. این علم در ادبیات عرب و فارسی بسیار دقیق و عمیق است اما با وجود تفاوت های زیاد ماهیت زبانهای لاتینی- برای مثال- در زبان انگلیسی  هم به نوعی عروض بر می خوریم . در ادبیات انگلیسی عروض علاوه بر وزن کلی شعر به دیگر جنبه های فنی نظم مثل قافیه ، پاره شعر و حتی جناس آوایی هم می پردازد ، این در حالی است که هر کدام از موضوعات یاد شده در ادبیات فارسی برای خود شاخه ای مجزا و علمی دارند .
  3. تبیاد در تلاش خود برای ایجاد آشنایی هرچه بیشتر  شما عزیزان با ادبیات ایران و جهان سلسه مباحث " عروض بیاموز " را به تناوب ارائه خواهد کرد و شما را با نحوه سنجش وزن شعر و و تشخیص اوزان شعر فارسی آشنا خواهد ساخت .
  4. و بهترین نقطه را برای شروع ، نقطه شروع شعر فارسی دیدیم! ازین رو پیشنهاد ما به شما مطالعه اجمالی در شکل گیری شعر فارسی است که از کتاب " شناخت شعر " تقدیمتان می کنیم .

 

شعر در ایران پیش از اسلام

كتیبه‌های گنج‌نامه

شعر کلامی است تنیده ز دل که در آن نوعی از وزن بتوان یافت. زیرا «در هر یک از زبانهای دنیا، اگر شعری هست، موزون است و شعر بی وزن یا منثور از مخترعات شعرای قرن نوزدهم فرانسه بوده و تجدد خواهان زبانهای دیگر، از ایشان اقتباس کرده اند.»( وزن شعر فارسی، دکتر پوریز ناتل خانلری، ص 6)

این شیوه ی سخن از دیرباز در کشور ما مورد قبول بوده است و بی سبب نیست که زردشت پیامبر باستانی، رازها و نیازهای آسمانی خویش «گاثاها» را با اهورامزدا به کلام منظوم بیان داشته است. لفظ گاثا خود نیز به معنی سرود است و بخشی از اوستان که گاثه ها خوانده می شود اشعاری است موزون، که نوعی از ترکیب بندهای بدون بند است و از یازده تا نوزده سیلاب پدید آمده است(شعر در ایران، شادروان بهار، ص 73.)

 از گاثه ها که بگذریم، یشتها نیز منظوم است ولی اوزان آن با گاثه ها یکسان نیست. وزن شعر در بیشتر پشتها هشت هجایی(1) است و در میان آنها اشعار ده و دوازده هجایی نیز یافته اند. افسوس که از روزگار ماد و هخامنشی و اشکانی سرودهایی بر جای نمانده است تا بتوانیم درباره شعر در آن زمانها بدرستی داوری کنیم. اگرچه برخی از محققان برآنند که عبارتهایی که در آغاز چند کتبیه ی هخامنشی تکرار شده سرود یا دعایی منظوم است(یک قطعه ی منظوم در پارسی باستان، از شادروان دکتر محمد معین) ولی این نکته نمی تواند مبین چگونگی و ماهیت شعر در آن روزگاران باشد. خوشبختانه از عهد ساسانی کلام منظوم کم نیست و آنچه از آن ایام برجای مانده می تواند چراغ راه قضاوت راستین قرار گیرد. نخستین سخنی که از آن روزگاران نشانی از شعر دارد کلام «مانی» است که برخی دوازده هجایی و بعضی نه هجایی است. شعر دوازده هجایی مانی شاید از کتاب شاپورگان وی باشد، زیرا «مانی»؛ کتب خود را به خط و زبان «سریانی» نوشته، جز شاپورگان که به فارسی تدوین شده است. این کتاب تا روزگار ابوریحان بیرونی نام و نشانی داشته، زیرا ابوریحان در «آثار الباقیه» قسمتی از آن را آورده است. این اثر امروز در دسترس ما نیست ولی صحایفی از آن در شهر تورفان به دست آمده است که به خطوط پهلوی، سغدی و ایغوری است، در این سخنان که از نوع اشعار هجایی است، از آفرینش جهان مادی و ظهور اهریمن و پدید آمدن آسمان و زمین بحث شده و جای به جای قطعه های ادبی و لطیف در توصیف جهان و درخت نور دارد که دل انگیز و شیواست.

اینک قطعه ای دوازده هجایی از آن را نقل می کنیم:

                                             خور خشیت ی روشن            ادپور ماهی بر ازاگ

                                             روژنداد برازند                    از تنواری اوی (درخت)

                                             مروانی بامیوان                   اوی وازند شادیها

                                             وازند کبوتر(اد؟)               فرشه مروی و سپ (گونک؟)

                                            سر اوینداد آواژند (؟) ی کنیکان،

                                            یستایند (هماگ؟) تنورای اوی (درخت؟)

 

ترجمه ی این قطعه به فارسی چنین است:

خورشید روشن و ماه تمام برازنده ،

روشنی دهند و برازندگی نمایند از تنه ی آن درخت

مرغان روشن دل سحری آوزا دهند به شادی

سخن گویند، کبوتران و طاووسان (پرستو) و همه «گونه» مرغان

سرود گویند (و) آواز خوانند (...؟) دختران.

ستایش نند (همگی)... تنه ی آن درخت را(رساله ی مانی، نوشته ی شادروان بهار.)

 

تقطیع مطلع این اشعار چنین است:

خور  خشی    تی    رو   شن     اد     پور    ما    هی    ب     را     زاگ

–         –         –        –      –      –      –      –      –     U      –      –    

 

نمونه ای از شعر نه هجایی مانی:

کتیبه داریوش

هپت اپاختر پرزید، اد دو

ازدهاگ آگوست او گیشت

اد پدهان ی ایردوم آسمان

ال آگوست، اوشان پد وانگ

انپسین(!) گردنیدن رای، نرو ما یک

فرستگ دو ابر گمارد

اوشان دودی ال او دیمند، اد

باریست ی روشن، اهراپت، اد

اژ واد اد روشن، آب اد آذور

اژ گومیرشن پارود، روشن

رهی دو، هان ی خورخشید، اژ

آدوراد روشن پدپنژ بربسپ

فرهرین وادین روشنین، آیین

او آذورین، او دواژده در.

 

ترجمه ی این قطعه این است:

هفت اختر را بر چبید (یعنی – نصب کرد) و دو

اژدها را بر بست و مقید ساخت

و بدان آسمان زیرین بر

بداشت شان و برای

گردانیدن آن آسمان، نرو ماده

دو فرشته بر گماشت

 

ایشان (عناصر مختلط نور و ظلمت که در عالم ظلمانی به چنگ اهریمن اسیر بودند) دیگر بار به سوی ویمند(2) و دربار «حصار» شتافتند و از باد و آب روشن و آتشی که از ریزش رسوب کرده، روشن،

گردونه ی دوگانه ی آتشین برای خورشید (ساخت) و پدر روشنایی، پنج باروی، فروهری و بادی و آب روشن

و آتشین و دوازده در(شعر در ایران، نوشته ی شادروان بهار، ص 17-16.)

 

تقطیع مطلع قطعه ی فوق چنین است:

هپت     ا       پاخ   تر     پر    زید      اد     دو

U–    U      –      –      –      –      –          U

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پنج شنبه 20 فروردين 1394 ساعت 1:33 بعد از ظهر | بازدید : 216 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

مادر ..... ودیگر هیچ .......دوستت دارم از اعماق قلبم .....با من بمان در کنارم (این حرف دلم می باشد )

*****************************************

 

 

آرام خنده مــی زنــی و دانم

در سینه‌ات کشاکش طوفان است

 

لبخــنـــد دردنـاک تو ای مـــادر

سوزنده تر ز اشک یتیمان است

 

تلخ است این سخن که به لب دارم

مادر بلای جـــان تو مـــــن بودم

 

امّا تو ای دریغ گمان بردی

فرزند مهربـان تو من بودم

 

چون شعله‌ای که شمع به سر دارد

دائم ز جســم و جـــان تـو کاهیــدم

 

چون بت تو را شکستم و شرمم باد

با آن که چون خــــدات پــرستیــــدم

 

شرمنده من به پای تو می افتم

 چون بر دلم ز ریشه گنه باریست

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 18 فروردين 1394 ساعت 10:3 بعد از ظهر | بازدید : 202 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

چه چیز انسان را زیبا می‌کند؟
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟»
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: «ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.»
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: «ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.»
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: «ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!»
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: «به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟»
شاگردان جواب دادند: «از کاسه گلی.»
استاد گفت: «ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.»

 

.

.

.

.

خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟
از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌ای بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبخت‌ترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر… اگر… و اگر…
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می‌نشیند و نگاه‌های سرشار از سپاس به او لذت می‌بخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»

.

.

.

.

کدام هستید؟ شیشه یا آئینه
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: «چه می‌بینی؟»
گفت: «آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.»
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: «در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟»
گفت: «خودم را می‌بینم!»
عارف گفت: «دیگر دیگران را نمی‌بینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی شیشه‌ای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی یا …) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.

.

.

.

.

نجس‌ترین چیزها
گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می‌آید که نجس‌ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مأمور می‌کند که برود و این نجس‌ترین نجس‌ها را پیدا کند. پادشاه می‌گوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند می‌بخشد. وزیر هم عازم سفر می‌شود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجس‌ترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است. عازم دیار خود می‌شود. در نزدیکی‌های شهر چوپانی را می‌بیند و به خود می گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازه‌ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید: «من جواب را می دانم اما یک شرط دارد.»
وزیر نشنیده شرط را می‌پذیرد. چوپان هم می گوید: «تو باید مدفوع خودت را بخوری.»
وزیر آنچنان عصبانی می‌شود که می‌خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید: «تو می‌توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده‌ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده‌ای نشنیدی من را بکش.»
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می‌کند و آن کار را انجام می‌دهد. سپس چوپان به او می گوید: «کثیف‌ترین و نجس‌ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می‌کردی نجس‌ترین است بخوری!»

.

.

.

.

سنگ سرد
چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست.
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.»


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سه شنبه 18 فروردين 1394 ساعت 10:1 بعد از ظهر | بازدید : 298 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

حکایت ها و داستان های کوتاه طنز

 

یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه: «امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه…!»
بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه: «با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید که این صندلی وجود نداره!»
دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روی برگه.
بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد.
روزی که نمره ها اعلام شده بود، بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود!
اون فقط رو برگه اش یه جمله نوشته بود: «کدوم صندلی؟»


.
.
.
.
.
.
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….
وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …
زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری !!!
.
.
.
.
.
.
پزشک قانونی به بیمارستان دولتی سرکی کشید و مردی را میان دیوانگان دید که به نظر خیلی باهوش می آمد وی را صدا کرد و با کمال مهربانی پرسید: می بخشید آقا شما را به چه علت به تیمارستان آوردند؟
مرد در جواب گفت: آقای دکتر بنده زنی گرفتم که دختری ۱۸ ساله داشت روزی پدرم از این دختر خوشش آمد و او را گرفت از آن روز به بعد زن من، مادر زن پدر شوهرش شد و چندی بعد دختر زن من که زن پدرم بود، پسری زایید که نامش را چنگیز گذاشتند چنگیز برادر من شد زیرا پسر پدرم بود اما در همان حال چنگیز نوه زنم بود و از این قرار نوه من هم می شد و من پدربزرگ برادر تنی خود شده بودم چندی بعد زن من پسری زایید و از آن روز زن پدرم خواهر ناتنی پسرم و حتی مادربزرگ او شد در صورتی که پسرم برادر مادربزرگ خود و حتی نوه او بود از طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم خواهر پسرم می شود بنده ظاهرا خواهرزاده پسرم شده ام ضمنا من پدر و مادرم و پدربزرگ خود هستم پس پدرم هم برادر من است و هم نوه ام.
حالا آقای دکتر اگر شما هم به چنین مصیبتی گرفتار می شدید آیا کارتان به تیمارستان نمی کشید؟
.
.
.
.
.
.
روزی یکی از اشخاص از خود راضی در غیاب ولتر، نویسنده و فیلسوف شهیر فرانسوی، به دیدنش رفته بود. بر خلاف انتظار، دید که وضع اتاق او بسیار درهم و آشفته بوده و گرد و خاک زیادی روی میز تحریرش نشسته است. مرد ازخودراضی از فرط ناراحتی با انگشت خود روی همان میز گردآلود نوشت: «خر» و اتاق را ترک کرد.
فردای آن روز تصادفاً ولتر را در خیابان دید و گفت: «دیروز خدمت رسیدم تشریف نداشتید.»
ولتر با نگاهی به او گفت: «بله، کارت ویزیت شما را روی میز تحریر دیدم!»
.
.
.
.
.
.
یکی‌ از شرکت‌های هواپیمایی برای بازاریابی و فروش بلیطهای پرواز‌های مختلفش، تسهیلات خاصی‌ را برای مدیرانی که همسرانشان را همراه خودشان به سفر‌های هوائی آن شرکت می‌بردند در نظر می‌گیرد و علاوه بر آن ۵۰% تخفیف روی بلیط آنان ارائه می‌کند. بعد از مدتی‌ که می‌بینند این طرح با استقبال خیلی‌ زیادی مواجه شده و اکثر مدیران همسرانشان را در پرواز‌ها همراه خودشان می‌برند، با فرستادن نامه‌ای به همسران این افراد، نظرشان رو در مورد سفر‌ها جویا می‌شوند و پاسخی که از تمام این زنها دریافت می‌کنند همین دو کلمه بود: «کدوم سفر؟!»
.
.
.
.
.
.
روزی روزگاری در زمان‌های قدیم مرد خیاطی کوزه‌ای عسل در دکانش داشت. یک روز می‌خواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود. به شاگردش گفت: «این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.»
شاگرد که می‌دانست استادش دروغ می‌گوید، حرفی نزد و استادش رفت. شاگرد هم پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید. خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: «چرا خوابیده‌ای؟»
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: «تو که رفتی من سرگرم کار بودم. دزدی آمد و یکی از پیراهن‌ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.»
.
.
.
.
.
.
مردی شیک‌پوش داخل بانکی در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شماره‌اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را دارد و به همین دلیل به یک وام فوری به مبلغ ۵۰۰۰ دلار نیاز دارد. کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی دارد و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید و مدارک ماشین فراری جدیدش را که دقیقاً جلوی در بانک پارک کرده بود به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو با وام مرد موافقت کرد آن هم فقط برای دو هفته. کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گران‌قیمت را گرفت و ماشین را به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت و ۵۰۰۰ دلار + ۱۵٫۸۶ دلار کارمزد وام را پرداخت کرد. کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت: «از این که بانک ما را انتخاب کردید متشکریم.» و گفت: «ما چک کردیم و معلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید. ولی فقط من یک سوال برایم باقی مانده که با این همه ثروت، چرا به خودتان زحمت دادید که ۵۰۰۰ دلار از ما وام بگیرید؟»
مسافر نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: «تو فقط به من بگو کجای نیویورک می‌توانم ماشین ۲۵۰٫۰۰۰ دلاری را برای ۲ هفته با اطمینان خاطر و با فقط ۱۵٫۸۶ دلار پارک کنم!»


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 18 فروردين 1394 ساعت 10:0 بعد از ظهر | بازدید : 328 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
….
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
….
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
….
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم

سنگ طفلی، اما
خواب نوشین کبوترها را
در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت:
«چه تهیدستی مرد»
ابر باور می کرد
….
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
….
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ
….
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
….
راستی شعر مرا می خوانی؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر
مرا می خواندی
….
حمید مصدق


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 18 فروردين 1394 ساعت 10:0 بعد از ظهر | بازدید : 239 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

ای عشق، ای ترنم نامت ترانه‌ها
معشوق آشنای همه عاشقانه‌ها
….
ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه‌ها
….
با هر نسیم، دست تکان می‌دهد گلی
هر نامه‌ای ز نام تو دارد نشانه‌ها
….
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه ی گندم به دانه ها
….
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگ کرانه ها
….
باران قصیده‌ای است تر و تازه و روان
آتش ترانه‌ای است به زبان زبانه‌ها
….
اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بی‌کرانه‌ها
….
کوچه به کوچه سر زده‌ام کو به کوی تو
چون حلقه در‌به‌در زده‌ام سربه‌خانه‌ها
….
یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانه‌ها
….
قیصر امین پور

مطالب مرتبط را ببینید


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 18 فروردين 1394 ساعت 9:59 بعد از ظهر | بازدید : 256 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
….
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها
….
دیدگانم همچو دالان‌های تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
….
می خزند آرام روی دفترم
دست‌هایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
….
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
….
بعد من ناگه به یک‌سو می روند
پرده‌های تیرهٔ دنیای من
چشم‌های ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
….
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من، با یاد من بیگانه‌ای
در بر آیینه می‌ماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای
….
می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می‌شود
….
می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب
روزها و هفته‌ها و ماه‌ها
چشم تو در انتظار نامه‌ای
خیره می‌ماند به چشم راه‌ها
….
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک
….
بعدها نام مرا باران و باد
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

فروغ فرخزاد
.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 18 فروردين 1394 ساعت 9:58 بعد از ظهر | بازدید : 261 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
….
آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
….
این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود
هر جا بروی باز گرفتار زمینی
….
مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافی‌ست ببینی
….
ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی
….
هم هیزم سنگین سری دوزخیانی
هم باغ سبک‌سایۀ فردوس برینی
….
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم
در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی
….
شاعر: فاضل نظری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 18 فروردين 1394 ساعت 9:57 بعد از ظهر | بازدید : 320 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.
….
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند
….
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم

اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو
.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 27 اسفند 1393 ساعت 6:50 بعد از ظهر | بازدید : 286 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

بهترین روش در انجام امور میانه روی است .(پیامبر ص)

عیوب یکدیگر را بپوشانید تا خداوند عیب های شما را بپوشاند (پیامبر ص)

بدون ترحم دروغ گو را از خود دور کن (داریوش کبیر )

از پی هر گریه آخر خنده ای ست / مرد آخر بین مبارک بنده ای ست .(مولانا)

شما هرگز برای آنچه که قصد انجامش را دارید مشهور نخواهید شد .(هنری فورد )

این جهان زندان و مازندانیان / حفره کن زندان و ما را وارهان (مولوی )

رنج لازمه بلوغ و رشد روانی است . 

سرزنش ومقصر جلوه دادن دیگری ، موجب افزایش ناخشنودی شما می شود . ( دکتر گلسر )

هریک از ما به روش خودمان ودر کار خودمان می توانیم یک نابغه باشیم . (پمارک فیشر )

به حرف های مردم گوش نکن ، آنان رااحساس کن (آنتینا کریز )

از آنچه وجدان تو را به عذاب می آورد ، بپرهیز (فرانکلین )

زیادی سخت نگیرید ، گاهی هم لازم است دست از کار بکشید و از سکوت لذت ببرید . (برایان تریسی )

اگر آدمی برای کسی بطلبد ،توان آزار رسانیدن را از او خواهد گرفت ، پس برای همه برکت بطلبید . ( اسکاول شین )

اشتباه ها و آنچه که عده ای شکست تعبیر می کنند ، فقط نتایج غیر دلخواه هستند . (ریچارد دنی ) 

هرچه منبع خوشی فرد در درونش مستقر باشد ، خوشبخت تر خواهد بود . (شو پنهاور ) 

شکیبایی به ما کمک می کند که با متانت با تفاوت هائی که بین ما ودیگران وجو دارد ، بسازیم . ( رم . جی . ریان )

بیا امسال بیشتر صبوری کنیم ،مگر نمی گویند خدا با صابران است ؟همه چیز رو به راه می شود !

در سال جدید راز داری را امتحان کنیم ، نه در مورد دیگران ، بلکه در مورد رازهای زندگی خودمان .

365 روزمان را زندگی کنیم .، حتی یک لحظه اش هم نباید از زیر انگشتانمان لیز بخورد . 

 سال جدید را با نیت های مثبت بگذرانیم ،هر کاری که انجام می دهیم برای خدا باشد ، چون او مخاطب بهتری است .

امسال بیشتر حواسمان باشد چه می گوئیم ، دل ها شکننده اند .

خاطرات بد را در سال کهنه جا بگذار وفراموش کردنشان را تمرین کن . 

موفقیت از آن کسانی است که به شدت به دنبال آن هستند . ( هنری دیوید تورو )

افرادی که سوال می پرسند دائم در حال یادگیری ، رشد و پیشرفت هستند . ( کیوساکی ) 

مطمئن باشید صدای عمل شما از صدای فریادتان بلند تر است . (جوزف کنزاد )

باید جسارت رسیدن به آنچه را که می خواهید داشته باشید ( مارک فیشر )

وقت و انرژی خود را با افکار واحساساتی که می گویند اوضاع باید جور دیگری باشد ، تلف نکنید . (کن گیز )

انسان های موفق ، سوالات بهتری می پرسند ، بنابراین پاسخ های بهتری هم دریافت می کنند . 

تشویق اکسیزن روح است . ( جیمز آلن ) 

عشق الهی توصیف کردنی نیست ، اما وقتی که قلب آدمی پالایش می شود و آرام می گیرد ، می توان این عشق را حس کرد . 

اگر تمرکز شما روی نقطه ای باشد که از آن می ترسید ، دقیقا در همان نقطه متوقف خواهید شد . ( آنتونی رابینز ) 

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 27 اسفند 1393 ساعت 11:37 قبل از ظهر | بازدید : 276 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

برای آن کسی که ایمان دارد ، ناممکنی وجود ندارد ....

بی گمان آن که آغازش از آسمان هاست هرگز در زمین به پایان نمی رسد .......

اگر تو در هنگام عصبانیت لحظه ای صبوری کنی ، از ناراحتی ورنج هزاران روز گریخته ای ( مثل چینی )

یکی از قوانین کائنات ،(( قانون جبران )) است ، در کائنات هر فعلی که برای تو صورت می گیرد یا هر نعمتی که به تو می رسد ، باید در ازای آن کاری برای جبران انجام بدهی . چنانچه این جبران صورت نگیرد ، بر اساس این قانون ، کائنات خودش چیزی را به عنوان جبران از تو می گیرد ، بنابراین هر انسانی باید در زندگی خودش بسیار دقیق باشد وبه دقت  مراقب باشد که چگونه وچرا نعمتی را جبران نکرده است . جبران از هر طریقی صورت می گیرد ، از پرداخت یک ما به ازا گرفته تا جواب لبخندی را با لبخند دادن . ........

...............

هستی همواره ما را به سمتی هدایت می کند که تمامیت وجودمان را بپذیریم . ما هرکس و هرچیزی را که جنبه های فراموش شده وجودمان را انعکاس می دهد ، به خود جذب می کنیم ...

..............

اگر می خواهید شکر گذار باشید ،هر صبح با شکر گزاری ازخواب برخیزید ، اگر اعتقادتان این باشد که وقتی اوضاع زندگی ام بهتر شد ، آن گاه شکر گزار خواهم بود مطمئن باشید که هرگز اینگونه نخواهد شد . (اندرو متیوس )

..............

تا زمانی که با اوضاع زندگی ات بجنگی ، هیچ چیزی تغییر نمی کند ، اما درست زمانی که نگاهت به زندگی ومعنای اتفاقات تغییر کند ، زندگی هم تغییر می کند (هنری کلاوسر )

............

گذشته می تواند مکان آموزنده ای برای مرور وبازبینی باشد ، ولی اصلا مکان خوبی برای ماندن وگیر افتادن نیست ....

......

افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است  که بیشتر وقت خود را با آن ها می گذراند 

بنا براین خود را در محاصره افراد موفق قرار دهید ..

......................

اتفاقات خوب غیر منتظره رخ می دهند ، آن ها وقتی رخ می دهند که تو حتی منتظرشان نباشی ، هر آنچه که دیروز اتفاق افتاده ، باز هم امروز آن را نخواه ، زیرا شاید برای این دیروز افتاده که تو منتظرش نبودی .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 27 اسفند 1393 ساعت 11:30 قبل از ظهر | بازدید : 249 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود ................... قیصر امین پور 

 

سلام گرم خدمت همه مخاطبای گرامی ودوستای گلم .

دوست دارم بدونم چه برنامه هایی برای سال 93 داشتین که نشده که بشه انجام بدین ؟ 

و آرزوهاتون برای سال 94؟

تشکر از لطفتون. 

به امید روزهای خوب.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 27 اسفند 1393 ساعت 11:25 قبل از ظهر | بازدید : 194 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها .

**********

عاشقان آمدن عید مبارک بادت ...........

لحظه تحویل سال 1394 خورشیدی به ساعت رسمی جمهوری اسلامی ایران

2:15:11 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 خورشیدی مطابق 30 جمادی الاول 1436 هجری قمری و 21 مارس 2015 میلادی ..........

.....................

سال خوبی را برای همه آرزومندم ...........

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 8:41 بعد از ظهر | بازدید : 229 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

سلام . لازم دونستم یادگاری همه دوستای گلم در وب قبلی در این وب قرار بدهم تا که همه مخاطبا بخونن هم که من لطفشون فراموش نکنم . 

*********************************************************

چی میشه ی بار دیگه باز بیام پابوست...که میخوام غرق بشم توی اقیانوست (امین )

یه وقتایی دلم میخوادیکی ازپشت سرچشماموبگیره وازم بپرسه اگه گفتی من کیم؟من هم دستاشوبگیرم وبگم هرکی هستی بمون که خیلی تنهام!!!!( امین )

و مادر واژه ای است که در هیچ دفتری نمیتوان معنایش را یافت... ( امین )

می خواهم برای خاطره ها٬ خاطره ای خوش باشم ... و برای تنهایی کابوسی هولناک ... می خواهم برای آسمان شبی باشم پر از ستاره و برای خدا صبری پر از سکوت ... می خواهم همدمی برای نوشته هایم باشم و غریبه ای آشنا برای تو ... همیشه اصل بر این بوده است دل در برابر دل... ( حال من خوب است خوب )

تقدیم به همه ی فراموشکارای دنیا . . . وقتی تو پاییز روی برگای زرد پا میذاری . . . !!! یادت باشه !! همین برگا ی روزی بهت نفس میدادن . . . !(آینده روشن )

در حوبه و در توبه چون ماهی بر تابه این پهلو و آن پهلو بر تابه همی سوزم بر تابه توام گردان این پهلو و آن پهلو در ظلمت شب با تو براقتر از روزم(امین )

زير بيد بي مجنون مي شينم ، زير شرشر بارون ميشينم فك ميكنم شايد برگردي ، با خودم ميگم بايد برگردی (آینده روشن )

من از تو هیچ نمی خوآهم …

فقط . . .

فقط به کـسی که عاشقانه دوسـتـت دارد بگو حلالم کند اگـر هنـوز شـب ها با یاد تو می خوابم…(حال من خوب است خوب )

برایم کــَـف زدند ، در آغوشـَـم گرفتند …

تایید و تشویقــَـم کردند ..

که آخــر فرامــ.ــوشت کــردم …

دیگر تا ابـ.َـد بر لـَـبانم لبخنــدی تــَـصنعـی مهمـان است …

اما بیــن خــودمـان باشــد …

هنــوز تنهــ.ــا عزیزم تــــو هسـتــی(حال من خوب است خوب )

مرد اگر نیمه تو باشد زن اگر نیمه تو باشد شاید تنش برایت تکراری شود ولی احساسش نه... شاید لبهایش تکراری شود بوسه هایش نه... شایدسکوتش تکراری شودصدایش نه.... شاید چشمانش نگاهش نه... حتی شاید عطرش تکراری شود هوایش نه.... و او اگر نیمه ی تو باشد.... همچون دم و بازدم است که با تکرارش زنده ای!!!!!(حال من خوب است خوب )

زندگي يعني: ناخواسته به دنيا آمدن مخفيانه گريستن ديوانه وار عشق ورزيدن وعاقبت درحسرت آنچه دل ميخواهد و منطق نميپذيرد مردن!!(امین)

چه می کنی باد! عطرِ موهایش را جای دیگری بپاش این خانه، خودش ویران است! یک روز در هجوم ِ این تنهایی, آرام خواهم گرفت,برای همیشه . . .(آینده روشن )

تنها چیزی که فروغش به خاموشی نمیگراید * * * * * خاطرات پاک به یاد هم بودن است(سحر )

همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم ؛ از عمد . . . راه اشتباه را نباید برگشت . . . !(آینده روشن )

نـاه ِ ڪیستــــــــــ ؟! حاבِثـﮧ ـها ؟ فاصِلــﮧ ـها ؟ פֿاطِره ـها ؟ جاבه هاے ِ בور و בراز ؟ یــــا בل ِ مـَטּ ؟ ڪـﮧ برای تو تَنگ شـُבه است !(سیزده )

با خدا سوار دوچرخه شدیم من اشتباه کردم جلو نشستم فرمان دسته من بود ، سر دوراهی ها دلهره میگرفتم جایمان را عوض کردیم حالا آرام شدم هر وقت از او میپرسم کجا میرویم ؟ با لبخند می گوید : تو رکاب بزن . . .(آینده روشن )

من تمام نشانه های حیات را دارم

اما قلبــم…

مثل ِ حوض کوچکی که ماهی اش را

گربه برده است . . .

ایستــــاده…(حال من خوب است خوب )

حماقت چیست…؟
این که من…
تو را…
با تمام بدی هایی که در حقم میکنی…!!
هنوز…
دوست دارم(حال من خوب است خوب )

شماتو باز کردی..دنیام زیر ورو شد.. چشماتو بستی و باز ...تاریکیام شروع شد..(سیزده )

یک شب از کوچه باد میآمد ناگهان ریختی از آغوشم بعد از آن شب پر از هوای سفر بعد از آن شب پر از قطار شدم(امین )

دنیا بدون عشق چه دنیای مزحکی است شطرنج مسخره است زمانی که شاه نیست!(امین )

نه چتر با خود داشت! نه روزنامه! نه چمدان! عاشقش شدم از کجا باید میفهمیدم مسافر است؟!(امین ) 

روی رنگین را به هر کس مینماید همچو گل ور بگویم باز پوشان...باز پوشاند ز من!(امین )

پرواز هیچ پرنده ای را حسرت نمیبرم وقتی در قفس چشمان تو باشم(امین )

فرصتي تازه دارم امروز تا ببخشم بيش تر تا دوست بدارم بيش تر و بدين سان ، نزديک تر شوم به خدا ستوده باد خدايي که داده است به من چنين فرصتي را ستوده باد خدا .(امین )

يا تا قدر هم ديگر بدانيم که تا ناگه ز يک ديگر نمانيم چو مومن آينه مومن يقين شد چرا با آينه ما روگرانيم کريمان جان فداي دوست کردند سگي بگذار ما هم مردمانيم فسون قل اعوذ و قل هو الله چرا در عشق همديگر نخوانيم غرض‌ها تيره دارد دوستي را غرض‌ها را چرا از دل نرانيم(امین )

اي صبا نکهتي از خاک ره يار بيار ببر اندوه دل و مژده دلدار بيار نکته روح فزا از دهن دوست بگو نامه خوش خبر از عالم اسرار بيار تا معطر کنم از لطف نيسيم تو مشام شمه اي از نفحات نفس يار بيار به وفاي تو که خاک ره آن يار عزيز بي غباري که پديد آيد از اغيار بيار گردي از رهگذر دوست به کوري رقيب بهر آسايش اين ديده خون بار بيار(امین )

.

دِلـمـ یه کـوچه میخـواهد...

بی بُن بَـستـ ...

و بـارانی ، نَـمـ نـَمـ ...

و یک "خُــــــدا" که کمی بـا همـ راه بـرویمـ ...

همیـن ...!
 (سفید برفی )
بـا کــــســـی . . . . . رابــطـه ” احــســاســـی “بر قـــرار کـــن کــــه. . . . . . . . . . . نــه تــنهـــــا افــتخـــار میــکنــه تــو رو داره. . . . . بــلــکـــه حــاضـــره هــر ” ریـــســکــــی ” رو بـــکنـــه. . . . . . کـــه فــقــط کـــنـــار ” تــــــو ” بـــاشــــــه. . .(سفید برفی )
 

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:22 بعد از ظهر | بازدید : 174 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

چرا نگفتی ؟!!!!!!!!!!!!

 

چرا نگفتی ؟!!! من هر وقت تو را می بینم ..........شاعر می شوم .........

*پارک لباس برف پوشیده است ، کنار صندلی ایستاده ام تا تو برای لحظه ای عبور کنی ..

دلم سکوت می خواهد و تمرکز ، اما صندلی مدام می گوید : میل داشتی بیا با هم سرما بخوریم .!!!

*************************************

کاشف موسیقی لبخند تو ، من بودم . کاش این کشف خوشایند ، به نام دیگران ..........ثبت نشود .***

************************************

در من احساسی جا مانده که هر روز  شعری می شود برای خواب هایت ! شعر هایی بر وزن سکوت !!!!

************************************

چه سطر ها که جا مانده اند در من ! چه حرف ها خوانده نشده اند در سکوتم!

کتاب های عزیز ! لطفا مرا ورق بزنید ! صفحه بعدی ام را دقیق تر بخوانید ....

لطفا!!!

***********************************

زیاد جدی نگیر که گفتم :(( هر وقت خواستی ، می توانی بروی !!!)) تعارف کردم ! اما دلم که تعارف ندارد ! نه با تو ....نه با من ..........ونه با خودش !!!

************************************

تمام پازل ها وماز های دنیا حتی آنهایی که پیچیده ترین هستند در برابر تو و سکوت هزار تووی روزگارت ، ساده ترینند ..........ساده ترین !!!!

***********************************

یک سوال ذهن روزگارم رو بدجوری اشغال کرده ، یک سوال مفهوم شب وروز رو از زندگیم محو کرده (!) : چرا ؟

چرا چند قرن پیش که برایاولین بار بهت گفتم (( دوستت دارم )) .

نگفتی : (( پرنده ! دوست داری چه اتفاقی بیفته ؟ !!!!!!!))

******پرستو عوض زاده ******


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
آخرین عناوین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد