متن دلخواه شما
یه روزی یه جایی یه جوری یه کسی یه چیزی صبر داشته باش
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:22 بعد از ظهر | بازدید : 112 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

در شهر من ،

فاحشه خانه ی کوچکی بود،

که درب آن را بستند.

.

.

اکنون شهر من،

فاحشه خانه ی بزرگی است....


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:21 بعد از ظهر | بازدید : 120 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 دلتنگ یعنی

روبروی دریا ایستاده باشی و 
خاطره‌ی یک خیابان خفه‌ات کند.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:21 بعد از ظهر | بازدید : 152 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

همیشه ودر همه حال در حال خرید آثار هنری باشید ، زیرا هیجان ولذتی وصف ناپذیر به شما می دهد . ( لسلی گارنر )

********************************************************************

تکرار و ممارست ما در مهارت است . ( جیم ران ) 

********************************************************************

بهترین راه پیش بینی آینده ، ساختن آن است . ( برایان تریسی ) 

*******************************************************************

اگر بتوانید آرزوهای خود را تجسم کنید ، بی گمان به آن ها دست پیدا خواهید کرد .

(واست دینی )

******************************************************************


|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:20 بعد از ظهر | بازدید : 19903 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

تو باور نکن 

نتیجه تصویری برای گم شدن گاه به گاه خیالی دور

سلام ، حال همه ما خوب است ،

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .

 با این همه عمری اگر باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرم

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان !

نتیجه تصویری برای گم شدن گاه به گاه خیالی دور

تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود .

می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل ، حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !

نتیجه تصویری برای گم شدن گاه به گاه خیالی دور

راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام

بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !

نتیجه تصویری برای گم شدن گاه به گاه خیالی دور

بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیک خواهم گرفت

دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ، از فراز کوچه ما می گذرد

نتیجه تصویری برای دسته کبوتر های سفید در حال پرواز

باد بوی نامه های کسان من می دهد

یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
نه ری را جان !
نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه ،
از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است

امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن ! ! !

 


|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:20 بعد از ظهر | بازدید : 234 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

 

نتیجه تصویری برای سنگ مزار

بعد از این بگذار قلب بی قراری بشکند

گل نمی روید، چه غم گر شاخساری بشکند

باید این آینه را برق نگاهی می شکست

پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام

صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

شانه هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه

تخته سنگی زیرپای آبشاری بشکند

کاروان غنچه های سرخ، روزی می رسد

قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند!

*فاضل نظری *

نتیجه تصویری برای شکستن قلب بیقرار

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:19 بعد از ظهر | بازدید : 414 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید 

گذر به سوی تو کردن ز کوچه کلمات ، به راستی که چه صعب است ومایه آفات 

چه دیر و دور و دریغ ........

خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید ز کوچه کلمات 

عبور گاری اندیشه است و سد طریق ، تصادفات صداها و جیغ و جار حروف 

چراغ قرمز دستور و راهبند حریق 

تمام عمر بکوشم اگرشتابان من ، نمی رسم به تو هرگز از این خیابان من 

خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید . 

شاعر : محمد رضا شفیعی کدکنی 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:15 بعد از ظهر | بازدید : 208 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت

و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد

و بدانیم که پیش از مرجلن خلائی بود در اندیشه ی دریاها

مرگ پایان یک کبوتر نیست

مرگ وارونه ی یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاریست

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد

و همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است

سهراب سپهری

 

 **************

من به سیبی خشنودم

 

و به بوییدن یک بوته ی بابونه

من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم

من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند

من صدای پر بلدرچین را می شناسم

ماه در خواب بیابان چیست؟

سهراب سپهری

************

شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم
مرا تنها گذار
مرا با رنج بودن تنها گذار

مگذار خواب وجودم را پرپر کنم
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بر دارم
و به دامن بی تار و پود رؤیا ها بیاویزم

سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند
طلسم شکسته ی خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته

او را بگو
تپش جهنمی مست
او را بگو : نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم
جهنم سر گردان
مرا تنها گذار

سهراب سپهری

 

***************

دنگ...، دنگ ....
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است.

دنگ...، دنگ ....
لحظه ها می گذرد.
آنچه بگذشت ، نمی آید باز.
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سر زمان ماسیده است.
تند برمی خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد ، آویزم،
آنچه می ماند از این جهد به جای :
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او می ماند:
نقش انگشتانم.

دنگ...
فرصتی از کف رفت.
قصه ای گشت تمام.
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام،
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،
وا رهاینده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال.

پرده ای می گذرد،
پرده ای می آید:
می رود نقش پی نقش دگر،
رنگ می لغزد بر رنگ.
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ :
دنگ...، دنگ ....
دنگ...
 
سهراب سپهری
*************
ماه بالای سر آبادی است،
اهل آبادی در خواب

روی این مهتابی، خشت غربت را می بویم: 
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش

ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزۀ آب.
غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک من است: پست افراها، سنجدها.
و بیابان پیداست.

سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست.
سایه هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست.

نیمه شب باید باشد.
دب اکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.

آسمان آبی نیست، روز آبی بود.
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم، 
طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب.

یاد من باشد، هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر برخورد.

یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.

ماه بالای سر تنهایی است.
 
سهراب سپهری
*******************

در دور دست

قویی پریده بی گاه از خواب

شوید غبار نیل ز بال و پر سپید.

 

لب های جویبار

لبریز موج زمزمه در بستر سپید.

 

درهم دویده سایه و روشن.

لغزان میان خرمن دوده

شبتاب می فروزددر آذر سپید.

 

همپای رقص نازک نی زار

مرداب می گشاید چشم تر سپید.

 

خطی ز نور روی سیاهی است:

گویی بر آبنوس درخشد زر سپید.

 

دیوار سایه ها شده ویران.

دست نگاه در افق دور

 

کاخی بلند ساخته با مرمر سپید

*****************

مانده تا برف زمین آب شود.

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.

ناتمام است درخت.

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات.


مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید.

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می‌رسد از روزن منظومه ی برف

تشنه ی زمزمه‌ ام.

مانده تا مرغ سرچینه ی هذیانی اسفند صدا بردارد.

پس چه باید بکنم

من که در لخت‌ترین موسم بی‌چهچه سال

تشنه ی زمزمه‌ام؟


بهتر آن است که برخیزیم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.

از: سهراب سپهری

***************

پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند.
و هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
ولرزش انگشتانش بیدارم کرد.
و هنوز من
پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم.
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز
پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد
و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت
و هنوز من
در مرداب فراموشی نلغزیده بودم
که براه افتادم
پس از لحظه های دارز
یک لحظه گذشت:
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد،
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست.
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم. 

سهراب سپهری

**************

مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
مغرب جان می کند،
می میرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپندارید در خواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های پشیمانی را پرپر می کنم. 

***************

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:14 بعد از ظهر | بازدید : 163 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

 

Image result for ‫سرنوشت‬‎

 

وقتی نسبت به وضعیت درونی خود آگاه نشده باشید آن را در دنیای پیرامون خود به صورت سرنوشت ملاقات خواهید کرد.    کارل گوستاو یونگ . 

 Image result for ‫تسلیم‬‎

 

اگر به راستی نمی توانید کاری در جهت تغییر اینجا واکنون خود انجام دهید وخود را از این وضعیت بیرون بیاورید سعی کنید با رها کردن همه مقاومت های درونی ، اینجا واکنون را کاملا بپذیرید . در تسلیم شدن نیرویی عظیم وجود دارد . امکان دارد ببینید که بدون کوششی از جانب شما شرایط تغییر کرده است .

 Image result for ‫راه‬‎

 

فقط دوخطاست که آدم می تواند درطول طریق حقیقت مرتکب شود ، راه تا آخر نرفتن وشروع نکردن . 

 Image result for ‫وسوسه‬‎

 

وسوسه نشو که برای تمام کردن پروژه با عجله وظایف ضروری را انجام بدهی . 

شتاب ممکن است باعث اشتباهات دور از انتظار بشود . آهسته جلو رفتن به معنی تنبلی نیست . روی هدف تمرکز کن . وقتی موقعش برسد به آن می رسی . 

 

Image result for ‫جوینده‬‎

اگر می خواهید از دانایان باشید ، همواره جوینده وپرسنده باشید وبا دانایان هم صحبت شوید . پیامبر اکرم (ص) 

 Image result for ‫غیر ممکن‬‎

هر کاری تا وقتی که انجام نشده است به نظر غیر ممکن می آید .(نلسون ماندلا)

 Image result for ‫صبر‬‎

به صبر مشگل عالم تمام بگشاید

که این کلید به هر قفل راست می آید . صائب تبریزی

 Image result for ‫سود‬‎

 

 

سود رساندن به دیگران در حکم سود راسندن به خویش است . ناپلئون هیل . 

Image result for ‫تلاش‬‎

جهان به تلاش بها می دهد نه به بهانه. اندرومتئوس . 

Image result for ‫پشتکار‬‎

پیروزی با کسانی است که پشتکار بیشتری دارند. ناپلئون هیل .

Image result for ‫محبت‬‎

محبت نیرومندترین و در عین حال ساده ترین نیروی قابل تصور است . گاندی.

باور خویشتن مهم تراز دانش یا آموزش ویا مدرسه رفتن است . جک کانفیلد 

 Image result for ‫محبت‬‎

 Image result for ‫محبت‬‎

 Image result for ‫محبت‬‎

Image result for ‫محبت‬‎

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:13 بعد از ظهر | بازدید : 161 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

من یک جشن میخواهم 

شاعر : روالد دال ( ولز)

مترجم : ایمان رهبر

Image result for ‫جشن‬‎

الان می خواهمش ..................................

غازها، غازها،غازهایم را میخواهم تا 

برای عید پاک تخم طلا بگذارند 

حداقل روزی صد تا وبه صورت تصادفی .

Image result for ‫تصاویر جشن سال نو میلادی‬‎

من یک جشن می خواهم 

من یک جشن لوبیا می خواهم با کلوچه های کرم دار ودونات ها 

وکیک های میوه ای که مغز نداشته باشند 

آنقدر خوب است که مغزت را از دست می دهی .

Image result for ‫تصاویر جشن سال نو میلادی‬‎

نه ، همین حالا. 

یک توپ می خواهم

Image result for ‫تصاویر جشن سال نو میلادی‬‎

یک میهمانی میخواهم 

باشیرینی های صورتی نارگیلی 

Image result for ‫تصاویر جشن سال نو میلادی‬‎

ویک میلیون بادکنک . 

Image result for ‫بادکنک‬‎

 ومیمون هایی که ادا واطوار در بیاورند 

Image result for ‫میمون‬‎

همین حالا این ها را به من بده .

امروز را می خواهم . فردا را می خواهم . 

می خواهم بر سرم بگذارمشان 

مثل گیسوی بافته ای در میان موهایم . ونمی خواهم آنها را با کسی شریک شوم . 

Image result for ‫خندیدن دسته جمعی‬‎

یک میهمانی می خواهم 

با اتاق هایی پر از کسانی که می خندند. 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:12 بعد از ظهر | بازدید : 186 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

نتیجه تصویری برای انسان

نتیجه تصویری برای انسان

 

انسان موجود عجیبی است

همه چیز را کاووش می کند

تا قله اورست می رود

تا قطب شمال وکره ماه می رود

 اما هرگز فکر نمی کند که سری هم به درون خویش بزند

این بزرگترین بیماری است که انسان گرفتار آن است . 

نتیجه تصویری برای سفری به درون خویش

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:10 بعد از ظهر | بازدید : 178 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

بازی روزگار بعضی موقع ها خیلی تلخ می شود رفیق .............

نتیجه تصویری برای چای...............مثل چای ......................!!!

 

زندگی درست مثل چای می ماند ، 

خود بینی ات را بجوشان

نگرانی هایت را تبخیر کن 

غم هایت را رقیق کن 

اشتباهاتت را از صافی بگذران 

...............وآن وقت طعم خوشبختی را بچش .......

 

 

نتیجه تصویری برای چای

 

 

 

 

وزندگی همواره سعی دارد چیز ی به شما بگوید اگر نشنوید ودرس نگیرید ، این چرخه مدام تکرار می شود . 

نتیجه تصویری برای زندگی

 نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی

نتیجه تصویری برای زندگی 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:10 بعد از ظهر | بازدید : 199 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

 نتیجه تصویری برای حجاب

 خودتان تصاویر را مقایسه کنید ................نظرات آزاد 

  

نتیجه تصویری برای دختر

 نتیجه تصویری برای دختر

 

دختری یک تبلت خریده بود. پدرش وقتی تبلت 

را دید پرسید:
وقتی آنرا خریدی اولین کاری که کردی چی بود؟

 

گفت: روی صفحه اش را با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم.

پدر گفت: کسی مجبورت کرد اینکار را بکنی؟
-نه!

-به نظرت با این کارت به شرکت سازنده ش توهین شد؟
-نه پدر، اتفاقا خود شرکت توصیه می کند که از کاور استفاده کنیم.

پدر:چون تبلت زشت و بی ارزشی بود اینکار را کردی؟
-خیر،اتفاقا چون دلم نمی خواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم.

پدر: کاور که کشیدی زشت شد؟
-به نظرم زشت نشد ولی اگه زشت هم می شد، به حفاظتی که از تبلتم میکنه می ارزه.
..
..
..

پدر نگاه با محبتی به چهره دخترش انداخت و فقط یک کلمه گفت:
ح ج ا ب .......... ح ج ا ب دخترم این فلسفه حجاب است

نتیجه تصویری برای دختر

نتیجه تصویری برای دختر

 

نتیجه تصویری برای تبلت

 نتیجه تصویری برای حجاب


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:9 بعد از ظهر | بازدید : 157 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

شخصیت سر الکس فرگوسن مربی اسبق منچستر یونایتد:

نتیجه تصویری برای الکس فرگوسن 

 

شخصیت الکس فرگوسن خیلی وقت ها برای من الهام بخش بوده است . اصلا ابهتی که در نگاهش وجود دارد از پشت تلویزیون هم آدم را می ترساند . به خصوص وقتی که منچستر بازی را عقب باشد و سر الکس با  آن مردمک جادویی از پشت قاب تلویز یون صاف زل می زد توی چشم های آدم . فرگوسن فقط یک مربی نبود ، بلکه به نظر من از بسیاری از مدیران معروف جهان ، مدیریت را بهتر بلد بود ، وگرنه چه کسی می توانست از پس آن همه مشگل واسترس بر بیاید . ؟.....

نتیجه تصویری برای الکس فرگوسن

نتیجه تصویری برای الکس فرگوسن

نتیجه تصویری برای الکس فرگوسن

نتیجه تصویری برای الکس فرگوسن

نتیجه تصویری برای الکس فرگوسن

نتیجه تصویری برای الکس فرگوسن

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 8:6 بعد از ظهر | بازدید : 141 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

نتیجه تصویری برای مادر

نتیجه تصویری برای مادر

نتیجه تصویری برای مادر

نتیجه تصویری برای مادر

نتیجه تصویری برای مادر

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 7:17 بعد از ظهر | بازدید : 161 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

زیـر پـایـشـان کـه لـه شـدی

 

روی سـرشـان جـا داری



الـبتـه بـه عـزت شـرف

 

"لا اله الا الله"

52514702622192721100.jpg

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 6:45 بعد از ظهر | بازدید : 255 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 من‌ از نوشتن‌ می‌ترسم‌. با ترس‌ به‌ زیبایی‌ و هنر نزدیک‌ می‌شوم‌.  سهراب سپهری

 

.....من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم 
که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می خوانم،
پی "قد قامت" موج.... سهراب سپهری

 

روشن است آتش درون شب

وز پس دودش

طرحی از ویرانه های دور.

گر به گوش آید صدایی خشک:

استخوان مرده می لغزد درون گور.

دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند،

لیک پاهایم در قیر شب است. سهراب سپهری

 

..نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود... سهراب سپهری

 

 

 

...کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت  میان دو دیدار قسمت کنیم. سهراب سپهری

 

به باغ همسفران 
صدا کن مرا 
صدای تو خوب است. 
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است 
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید... سهراب سپهری

 

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم. 
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم. سهراب سپهری
 

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد. 
و آن وقت حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد. 
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد. 
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند. سهراب سپهری

 

 

 

خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات. 
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا. سهراب سپهری

 

 

  

ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن,
من چراغم خاموش.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است. سهراب سپهری

 

شب بود و چراغک بود.
شیطان ، تنها، تک بود.
باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.
بویی نه براه.
ناگاه
آیینه رود، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب.
خاک سایه در خواب.
زمزمه ای می مرد.بادی می رفت، رازی می برد  سهراب سپهری

 

سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
وکف دست زمین
گوهر ناپیدائی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید... سهراب سپهری

 

آب را گل نکنیم 
در فرودست انگار کفتری می خورد آب 
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید 
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد 
آب را گل نکنیم 
شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی 
دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب 
رزن زیبایی آمده لب رود .... سهراب سپهری

 

مادرم صبحی می گفت :‌ موسم دلگیری است 
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست ... سهراب سپهری

 

باز آمدم از چشمه خواب کوزه تر دردستم 
مرغانی می خوانند نیلوفر وا میشد کوزه تر بشکستم 
در بستم 
و در ایوان تماشای تو بنشستم... سهراب سپهری

 

آری ما غنچه یک خوابیم 
غنچه خواب ؟ ایا می شکفیم ؟
یک روزی بی جنبش برگ 
اینجا ؟
نی در دره مرگ 
تاریکی تنهایی 
نی خلوت زیبایی 
به تماشا چه کسی می اید چه کسی ما را می بوید 
...
و به بادی پرپر ...؟
...
و فرودی دیگر ؟ سهراب سپهری

 

صبحی سر زد مرغی پر زد یک شاخه شکست خاموشی هست 
خوابم برد خوابی دیدم تابش آبی در خواب لرزش برگی در آب 
این سو تاریکی مرگ آن سو زیبایی برگ اینها چه آنها چیست ؟ انبوه زمان چیست ؟
این می شکفد ترس تماشا دارد آن می گذرد وحشت دریا دارد .... سهراب سپهری

 

تهی بود نسیمی 
سیاهی بود و ستاره ای 
هستی بود و زمزمه ای 
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی سهراب سپهری

 

شب سردی است و من افسرده 
راه دوری است و پایی خسته 
تیرگی هست و چراغی مرده 
می کنم تنها از جاده عبور

و ....

وای این شب چه قدر تاریک است 
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است 
دیگران را هم غم هست به دل 
غم من لیک غمی غمناک است  سهراب سپهری

 

 دود می خیزد ز خلوتگاه من 
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن 
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟... سهراب سپهری

                      

زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست مثلا این خورشید... سهراب سپهری

 

روزی خواهم آمد، وپیامی خواهم آورد
در رگها، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد:ای سبد هایتان پر خواب
سیب آوردم، سیب سرخ خورشید
خواهم آمد، گل سرخی به گدا خواهم داد ..... سهراب سپهری

 

به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچشتان جای است
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می آرند، از گل واشدۀ دورترین بوتۀ خاک
روی شن ها هم
نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپۀ معراج شقایق رفتند
پشت هیچسان، چتر خواهش بازاست
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی
سایۀ نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من  سهراب سپهری

 

  چیز ها دیدم در روی زمین : کودکی دیدم، ماه را بو می کرد
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پر پر میزد
نردبانی که از آن، عشق میرفت به بام ملکوت .... سهراب سپهری

 

 ...و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه .. سهراب سپهری

 

زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
.......
زندگی "مجذور" آینه است.
زندگی گل به "توان" ابدیت،
زندگی "ضرب" زمین در ضربان دل ما،
زندگی "هندسه" ساده و یکسان نفسهاست.... سهراب سپهری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 6:41 بعد از ظهر | بازدید : 251 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

اشعار زیبا, ترانه های محسن چاوشی

 غلط کردم غلط/ وحشی بافقی
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط

از بــرای خــاطــر اغــیـار خــوارم مــی کــنـی
من چه کردم که اینچـنین بـی اعتـبـارم می کنی

روزگـاری آنـچـه با مـن کـرد اسـتغنـای تـو
گر بگـویـم گـریـه هـا بـر روزگـارم می کنـی

از بــرای خــاطــر اغــیـار خــوارم مــی کــنـی
من چه کردم که اینچـنین بـی اعتـبـارم می کنی

سوی بزمت نگذرم از بس که خوارم کرده ای
تا نداند کس که چون بی اعتبارم کرده ای

ناامیدم بیش از این مگذار خون من بریز
چون به لطف خویشتن امیدوارم کرده ای

اشعار زیبا, ترانه های محسن چاوشی

کو به کو/ مولانا
دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

هین کژ و راست می روی، باز چه خورده ای؟ بگو
مست و خراب می روی، خانه به خانه کو به کو

عمر تو رفت در سفر، با بد و نیک و خیر و شر
همچو زنان خیره سر حجره به حجره، شو به شو

با که حریف بوده ای؟ بوسه ز که ربوده ای؟
زلف کرا گشوده ای؟ حلقه به حلقه مو به مو

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

اشعار زیبا, ترانه های محسن چاوشی

رمیدیم از وحشی بافقی
از سر کـوی تو با دیـــده تر خواهم رفت
چهـره آلـوده به خوناب جگـر خواهـم رفـت

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

اشعار زیبا, ترانه های محسن چاوشی

نگار/ باباطاهر
نگار تازه خیز من کجایی آی کجایی
به چشمان سرمه ریز من کجایی آی کجایی

نفس بر سینه ی عاشق رسیده آی رسیده
دم مردن عزیز من کجایی آی کجایی

بمیرم تا تو چشم تر نبینی
شراره آه پرآذر نبینی

چنان از آتش عشقت بسوزم
که از من رنگ خاکستر نبینی

به والله که جانانم تویی تو
بسلطان عرب آی جانم تویی تو

تو دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر در سرم نیست

نگار تازه خیز من کجایی آی کجایی
به چشمان سرمه ریز من کجایی آی کجایی

نفس بر سینه ی عاشق رسیده آی رسیده
دم مردن عزیز من کجایی آی کجایی

اشعار زیبا, ترانه های محسن چاوشی

ستمگر/ شهریار
برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشک ریزان هوس دامن مادر کردم

شیر مردا/ مولانا
چون ملک ساخته خود را به پر و بال دروغ
همه دیوند که ابلیس بود مهترشان

همه قلبند و سیه چون بزنی بر سر سنگ
هین چرا غره شدستی تو به سیم و زرشان

شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان
برکش آن تیغ چو پولاد و بزن بر سرشان

اشعار زیبا, ترانه های محسن چاوشی

من خود آن سیزدهم/ شهریار
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

پدرت گـوهـر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

اشعار زیبا, ترانه های محسن چاوشی

قراضه چین/  مولانا
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می گردانند

اشعار زیبا, ترانه های محسن چاوشی

بهرام گور/ خیام
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت

بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین

شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور ببین


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 6:40 بعد از ظهر | بازدید : 360 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

8 نکته 8 تغییر 

 

1-عزت نفس ، زیباترین شایستگی است که یک زن می تواند داشته باشد . 

2-راز تغییر ، تمرکز انرژی ات برای مبارزه با قدیمی ها نیست . بلکه تمرکز برای ساخت جدید هاست . (سقراط) 

3- هر کسی موقعیت کمک به حیوانات را ندارد ، ولی می تواند به آن ها صدمه نزند . (آنتونی داگلاس ویلیامز ) 

4-خون نسبت هایت را می سازد و وفاداری  خانواده ات را . 

5- بعضی ها می خواهند آن اتفاق بیافتد ، بعضی ها هم آرزو می کنند که آن اتفاق بیافتد ، برخی دیگر هم کاری می کنند که آن اتفاق بیافتد . (مایکل جردن ) 

6- هرگز برای کسی که به تو صدمه می زند ، گریه نکن ....فقط لبخند بزن وبگو : (( ممنونم که این فرصت را به من دادی تا فردی بهتر از تو پیدا کنم )) 

7- بسیاری از آدم ها تلاش می کنند شخص خوبی را بیابند به جای آنکه سعی کنند خودشان شخص خوبی باشند . (گلوریا استینم .

 8- هیچ کس نمی تواند دردت را از بین ببرد ، پس به هیچ کس اجازه نده شادی را از تو بگیرد . 

مطالب برگرفته از مجله موفقیت شماره 298 مترجم (( ناهید مومن خانی )) 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 6:33 بعد از ظهر | بازدید : 149 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

 

چه شبی است!

چه لحظه‌های سبک و مهربان و لطیفی،

گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشسته‌ام.

می‌بارد و می‌بارد و هر لحظه بیش‌تر نیرو می‌گیرد.

هر قطره‌اش فرشته‌ای است که از آسمان بر سرم فرود می‌آید.

چه می‌دانم؟

خداست که دارد یک ریز، غزل می‌سراید؛

غزل‌های عاشقانه‌ی مهربان و پر از نوازش.

هر قطره‌ی این باران،

کلمه‌ای از آن سرودهاست.

دکتر شریعتی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت 6:31 بعد از ظهر | بازدید : 162 | نوشته ‌شده به دست حسین روحی | ( نظرات )

اهل کاشانم روزگارم بد نیست

اهل کاشانم

روزگارم بد نیست

تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

 

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .

 

دوستانی ، بهتر از آب روان . 

 

و خدایی که در این نزدیکی است :

 

لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند.

 

روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .

 

 من مسلمانم .

 

قبله ام یک گل سرخ .

 

جانمازم چشمه ، مهرم نور .

 

دشت سجاده ی من .

 

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

 

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .

 

سنگ از پشت نمازم پیداست :

 

همه ذرات نمازم متبلور شده است .

 

من نمازم را وقتی می خوانم

 

که اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته ی سرو.

 

من نمازم را ، پی « تکبیرة الاحرام » علف می خوانم،

 

پی « قد قامت » موج . 

 

کعبه ام بر لب آب

 

کعبه ام زیر اقاقی هاست .

 

کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهربه شهر. 

 

« حجر الاسود » من روشنی باغچه است . 

 

آب بی فلسفه می خوردم .

 

توت بی دانش می چیدم .

 

تا اناری ترکی بر می داشت، دست فواره ی خواهش می شد .

 

تا چلویی می خواند ، سینه از ذوق شنیدن می سوخت .

 

گاه تنهایی ، صورتش را به پس پنجره می چسبانید . 

 

شوق می آمد ، دست در گردن حس می انداخت .

 

فکر ، بازی می کرد

 

زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید ، یک چنار پر سار .

 

زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسک بود .

 

یک بغل آزادی بود .

 

زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود . 

 

طفل پاورچین پاورچین ، دور شد کم کم در کوچه ی سنجاقکها.

 

بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون

 

دلم از غربت سنجاقک پر. 

 

من به مهمانی دنیا رفتم:

 

من به دشت اندوه ،

 

من به باغ عرفان ،

 

من به ایوان چراغانی دانش رفتم.

 

 مادرم آن پایین

 

استکان ها را در خاطره ی شط می شست. 

 

شهر پیدا بود:

 

رویش هندسی سیمان ، آهن ، سنگ.

 

سقف بی کفتر صدها اتوبوس.

 

گل فروشی گلهایش را می کرد حراج.

 

در میان دو درخت گل یاس ، شاعری تابی می بست.

 

پسری سنگ به دیوار دبستان می زد.

 

کودکی هسته ی زردآلو را، روی سجاده ی بیرنگ پدر تف می کرد.

سهراب سپهری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آخرین عناوین مطالب